یکی از چیزهایی که پنج شش سالی است ذهن مرا به خود مشغول کرده است، «دیپلماسی» است و اینکه سیاستمداران چقدر از آن استفاده میکنند. در نتیجه هر وقت سیاستمداران مختلف را میبینم و سخنانشان را میشنوم، همه را با متر دیپلماسی میسنجم یا حداقل یکی از معیارهای مهم سنجش من دپیلماتیک بودن آنهاست. و دیپلماسی برای من یعنی استفادهی درست و مناسب از کلمات برای به دست آوردن بهترین نتیجه در شرایطی که ممکن است لزوماً به نفع آدم نباشد. مدتی پیش، یادداشتی دربارهی لاریجانی نوشته بودم و از فرط هیجان گمان کنم بیش از آنچه باید از او ستایش کرده بودم. تمام دغدغهی من البته دیپلماسی بود که شتاب و هیجان صورتی دیگر به آن داده بود. به هر تقدیر، الآن تلویزیون بیبیسی دارد برنامهی هارد تاک را نشان میدهد. دارندبا خالد مشعل مصاحبه میکنند. مصاحبهکننده آدمی است بسیار بدقلق و سختگیر که شدیداً مصاحبهشونده را زیر سؤالهای سخت میگیرد. اما از لحظهای که من دارم این برنامه را میبینم، یک چیز بسیار برای من جالب است: خالد مشعل با مهارتی فوقالعاده به پرسشها پاسخ میدهد. پرسشهایی که از او میشود چه بسا هر مصاحبهشوندهای را به سادگی عصبانی کند، اما مشعل به خوبی بر خود مسلط است. نه صریحاً جواب مثبت یا منفی میدهد. نه در دام پرسشهای مصاحبهگر گیر میکند. نه کسی را مستقیماً تحریک میکند و نه از موضع سیاسیاش عدول میکند. رهبران حماس دارند درس دیپلماسی را میآموزند. پس چرا مشکل خاورمیانه حل نشده است؟ پاسخ به این پرسش را نمیتوان با بحث دربارهی دیپلماسیِ صرف داد. ولی به اعتقاد من یک چیز مسلم است: اگر سیاستمداران خاورمیانه دیپلماسی و گفتوگو بیاموزند (و بله، مواضعشان را هم حفظ کنند) میتوان گفت به درجهای از بلوغ سیاسی رسیدهاند. اینجا اگر برسیم (که برای رسیدن به آن راه زیادی مانده است)، آن وقت معلوم میشود نقش سیاستهای پشت پردهی آمریکا در دامن زدن به بحرانهای منطقه چیست؟
به پاکستان نگاه کنید. مشرف عملاً حکومت نظامی اعلام کرده است. راه برونرفت از بحران پاکستان عملاً یکی از این سه مورد است: یا مشرف تبدیل به قدرت مطلقه میشود و همهی مخالفاناش را حذف میکند و تا یکی دو دهه دیگر مهره و فرمانبردار بیچون و چرای آمریکا در پاکستان باقی میماند؛ یا کشور به آشوب و هرج و مرج کشیده میشود که افراطیون مذهبی قدرت پیدا میکنند و طالبانی تازه در پاکستان پدید میآید؛ راه حل سوم هم حل دموکراتیک و مدنی مسأله است. اما قلب ماجرا اینجاست: بقای تروریسم به سود آمریکاست (بر خلاف تبلیغات ظاهری و جنگ زرگری بوش)؛ آمریکا از حضور افراطیون مسلمان که از دین ابزاری سیاسی ساختهاند و به بهانهی آن دست به قتل میزنند سود میبرد. فلسفهی حضور مشرف در پاکستان هم مقابله با همینهاست. آمریکا خودش مشکل را درست میکند و خودش هم میخواهد مشکل را حل کند و این دایرهی بسته همچنان ادامه دارد!
بحث به حاشیه کشیده شد، اما همین الآن که اینها را مینویسم هر بار که حرفهای خالد مشعل را میشنوم نمیتوانم او را تحسین نکنم. ممکن است مواضع فکری من اصلاً با مواضع فکری او موافقتی نداشته باشد، اما نمیتوانم پختگی و سنجیدگی او را در پاسخگویی ستایش نکنم. مشعل در عین حفظ موضع حماس، تلاش میکند صدمهای به یکپارچگی سایر فلسطینیها نزند و سایر گروههای سیاسی فلسطینی را متهم نکند. باشد که بعضیها درس بگیرند! «و ما ادریک ما الدیبلوماسی»!
مطلب مرتبطی یافت نشد.