حکایتِ آن، یا این «چیز» وصفناشدنی و لطیف، حکایتی کهن است. این همه شاعران که بیزبان و بازبان خواستهاند وصفی از آن بگویند، آخرِ کار به همین «چیز» و به این «آن» رسیدهاند و به همین لطیفهی نهان که حافظ گفته است:
لطیفهای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
(شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بندهی طلعت آن باشد که «آن»ی دارد!)
این همان است که مولوی میگوید: چیز دگر ار خواهی، چیز دگرم آمد! و همین «چیز» است که عاشقی را پیش میبرد. همین است که سعدی میگوید:
مرا خود با تو چیزی در میان است
و گرنه روی زیبا در جهان است
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفتم و مهرت همچنان است
تصنیف نخستی که صدیق تعریف در این آلبوم گلگشت میخواند (با گروه شیدا و آهنگسازی پشنگ کامکار)، روی همین غزل دلنشانِ سعدی است. گوش بدهید و محظوظ شوید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.