اسطوره‌ی تقدس قدرت

مقدس بودن قدرت، یک اسطوره یا به عبارتِ دقیق‌تر یک افسانه است. قدرت، مقدس نیست. هیچ قدرتی مقدس نیست. چه صاحب قدرت مسلمان باشد، چه غیر مسلمان. چه حاکم سیاسی، انسان عادی باشد یا از زمره‌ی کسانی باشد که بنا به تفسیر یک یا چند گروه مؤمن و معتقد به یک دین، واجد معصومیت و مصونیت از خطا باشد – فرض می‌کنیم که همه‌ی مؤمنان قایل به درکی واحد از «عصمت» باشند. با تمام این اوصاف، قدسی بودن قدرت سیاسی، نه تنها افسانه است بلکه ابزاری است برای تسلط یافتن بر آدمیان و بهره جستن از آن‌ها. این مدعا را هم می‌توان با توسل به متون دینی مدلل کرد و هم می‌توان برای آن دلایل عقلی و فلسفی اقامه کرد.

اگر به جنبه‌ی دینی ماجرا نگاه کنیم، آموزه‌های دین و پیامبران هیچ اولویت و مطلوبیت ذاتی برای حکومت کردن و قدرت قایل نبوده‌اند. حکومت و قدرت سیاسی، بالعرض مطلوب بوده است و این مطلوبیت نافی قیدِ پاسخگویی به مؤمنان و یکایک افراد عادی جامعه‌ی مسلمان نبوده است. از نمونه‌ها و شواهد تاریخی که بگذریم (قصه‌ی مشهور امام علی که اختلاف‌اش بر سر به سرقت رفتن زره‌اش را نزد قاضی برد در هنگام خلافت‌اش و دعوا را باخت، تنها یک نمونه است)، آموزه‌های دینی هم دقیقاً مؤید همین نکته است: امر به معروف و نهی از منکر از اساس خطاب به حاکمان جامعه‌ی مسلمان است تا جلوی لغزش آن‌ها گرفته شود و کسی خود را فوق خطا تصور نکند. این مضمون در سخنان امام علی (همان که امام نخست شیعیان است و نزدِ شیعیان معصوم دانسته می‌شود) به صراحت آمده است که خود را فوق خطا نمی‌داند و از همگان می‌خواست خطای‌اش را به او گوشزد کنند. معیارهای مسلمانی برای حساب کشیدن از حاکمان سیاسی جامعه‌شان کم نیست. از آن سو،‌ تاریخ اسلام نمونه‌های زیادی هم دارد از این‌که چگونه همین آموزه‌ها زیر پا گذاشته شده‌اند – و امروز هم وضع بهتر از دیروز نیست.

این دو بند را برای این نوشتم که توضیح بدهم از نظر من قدرت، همیشه در مظان اتهام است. قدرتِ سیاسی و حاکمیت هیچ وقت مقدس نیست. هیچ وقت مصون نیست و هیچ وقت معصومیت ندارد. قدرتِ سیاسی همیشه متهم است مگر این‌که خلاف‌اش را بتواند ثابت و مدلل کند. قدرتِ سیاسی – با توجه به آموزه‌های قرآنی و اسلامی – حق ندارد به مردم بگوید به آن‌چه من می‌گویم فقط اعتماد کنید و از من طلب دلیل و حجت نکنید. در دینی که خدا هم در برابر حجت مؤمنان در قبال ارسال پیامبران خود را مسؤول می‌داند، تکلیف بندگان روشن است.

درباره‌ی دلایل عقلی و فلسفی متهم بودن قدرت (بخوانید لزوم پاسخگویی مستمر و شفاف صاحبِ قدرتِ سیاسی – یعنی کسی که کلید زندان و مصادر اجرایی و مالی یک نظامِ سیاسی به دستِ اوست)، سخن بسیار گفته شده است. تورق سریعی در کتاب‌های علوم سیاسی این دلایل را پیش روی ما می‌گذارند و حاجتی به شرح و تفصیل نیست.

سال‌های طولانی است که نقطه‌ی عزیمت من در رویکرد به قدرت یک منطق ساده بوده است: قدرت همیشه در مظان اتهام است. به قدرت باید مشکوک بود، مگر این‌که بتواند – و توانسته باشد – به مرور زمان، در موقعیت‌های مختلف، نشان داده باشد که الف) خود را ملزم به رعایت قانون و اخلاق می‌داند؛ ب) توانایی خود-تصحیح‌گری دارد و دچار خیره‌سری و رعونت نمی‌شود؛ ج) هنگامی که خطای‌اش به رخ‌اش کشیده می‌شود، به سرعت واکنش‌های تهاجمی یا تدافعی غیرمعقول نشان ندهد. و به این موارد می‌توان موارد دیگری را هم افزود. این موارد (و موارد دیگری که می‌توان با اندکی تأمل آن‌ها را احصاء کرد)، می‌تواند شرایط سالم بودن یک نظامِ سیاسی را (فارغ از نوع کیش و آیین‌اش) نمایش دهد. با این اوصاف، اگر قرار باشد دو فرد مشابه را در دو موقعیت مختلف، یکی در مقام قدرت و یکی در مقام نداشتن هیچ قدرتی بسنجم، بدون شک احتیاط بیشتری درباره‌ی او در مقام قدرت به خرج می‌دهم تا حدی که احتیاط‌ام شانه به شانه‌ی سوء ظن و اتهام بساید (هر چند در این نگاه سخت‌گیرانه هم باید جانب عدالت را رعایت کرد). هیچ قدرتی مقدس نیست. افسانه‌ی قدرتِ مقدس، مستمسک زیر پا نهادن اصول اولیه‌ی اخلاقی دین و نفی مقدمات لازم سلامت یک نظامِ سیاسی است. هر جا دیدید یا شنیدید کسی پسوند یا پیشوند «مقدس» را برای یک نظامِ سیاسی به کار می‌برد، باید هوشیار شد و زنگ‌های خطر را به صدا در آورد. قدرت مقدس نیست؛ پیام صریح قرآنی یک مضمون روشن  و تفسیرناپذیر است: ان اکرمکم عند الله اتقیٰکم! اگر احترام و اعتبار می‌خواهید، برای‌اش عمل کنید و پاکدامن و نیکوکردار باشید. با پلیدی و دروغ و جنایت نمی‌توان دعوی تقوا کرد و نمی‌توان انتظار متابعت یا حرف‌شنوی شهروندان (یا حتی رعایا) را داشت. ظلم را هم نمی‌توان در لباس عدل و درستی به مردم فروخت. عدالت با تلبیس، عدالت ساختگی است. عدالت، مقوله‌ای است که به سادگی برای همه قابل فهم است. سفسطه‌ کردن با مفهوم عدالت، تنها به رسوایی بیشتر می‌انجامد.

پ. ن. ناگفته پیداست که نوع نگاه من به نظریه‌های سیاسی، برگرفته از نظریه‌های محافظه‌کار یا رئالیستی نیست. منطق اعتنای من به سیاست هم – پیداست که – منطقِ سیاست‌ورزان متمایل به استبداد – از نوع دینی و غیر-دینی – نمی‌تواند باشد.

بایگانی