طهارت‌نامه – ۵

آدمی خطا می‌کند. این خطاها هم او را می‌آلایند و هم مقدمه‌ی پختگی می‌شوند. گاهی اوقات، خطاهای آدمی، جفای اوست بر خود. گاهی با همین خطاها و جفاها، جانِ خود را زخمی می‌کند. این زخم‌ها چرکین می‌شوند و آدمی را رنجورتر می‌کنند. صحبت صاحب‌دلان، آدمی را صاف می‌کند و نرم؛‌ گوش باید بود البته. حضور اهل معنا و همنشینی با آن‌ها بارانی را می‌ماند که بر کویر تفتیده‌ی جان آدمی می‌بارد. بارانی که فیض، نامِ دیگر آن است. فیض اصلاً یعنی همین فروباریدن، هم‌چون فیض دموع. آلوده اگر باشی، زیر این باران باید بروی تا پاک شوی. و این شاه است که فیض او اسباب پاکی آدمی می‌شود. اما چه شاهی؟ چه امیری؟ «در دو جهان لطیف و خوش هم‌چو امیر ما کجا؟ / ابروی او گره نشد گر چه که دید صد جفا». این شاه، این امیر، اهل سماحت است. ابرو گره نمی‌کند. خطاهای ریز و درشت آدمی، او را به کینه و کین‌خواهی نمی‌کشاند. لطیف است و خوش. از این‌جاست که حضورش بارانی می‌شود لطافت‌افزا که جان‌های زخم‌دیده و رنجور در حضورش پاک و صافی می‌شوند و مرهم می‌یابند. از این‌جاست که می‌گوید:
آلوده‌ای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه
کآن عنصر سماحت بهر طهارت آمد
بایگانی