ایشان مینویسند: «آنجایی که هستی را به عنوان مقاومت و فشار و محدودیت و پایانپذیری و هستنده را همچون چیزی برخوردکننده و دردانگیز مییابم، سخت طرفدار متافیزیک حضور میشوم. قضاوتم را از حضور دردانگیز میگیرم و بدین جهت برای درک اسلام از معنای حضور همین جایی و هماکنونی دردآور آن عزیمت میکنم. در داستان تعریفشده به دنبال جدیترین شکل حضور اسلام میگردم و آن را در زندان مییابم.»
پیش از ورود به نقدِ مستقیم نویسنده، ضروری است متذکر شویم که تعبیر «متافیزیک حضور» که به عنوان یکی از شگردهای روششناختی به کار رفته است، نخستین بار توسط مارتین هایدگر وضع شد و بعداً فیلسوفان ساختارشکن و پسامدرنی چون ژاک دریدا آن را بسط داده و در نقد تاریخ غرب به عنوان تاریخ «لوگوسنتریسم» (که به اعتقاد آنان سوء تفاهم و اشتباهی ویرانگر بود) به کار بستند (بنگرید به مقالهی ریچارد رورتی «دو معنای لوگوسنتریسم: پاسخی به نوریس» در «مقالاتی دربارهی هایدگر»؛ ۱۹۹۱، انتشارات دانشگاه کیمبریج؛ در همین کتاب بحث مفصلی دربارهی «متافیزیک حضور» شده است). یکی از مدعیات نقدهایی که نگارنده به نویسندهی «الاهیات شکنجه» دارد این است که به کار بستن این شگردِ روششناختی با سامانهی فکری نویسنده سنخیت و سازگاری ندارد و به عبارت دیگر با دفاعِ شورمندانهای که ایشان از مدرنیته میکند، همخوان نیست. ظاهر شدن در مقام یک اندیشمند مُدِرنیست، تحلیلی و لوگوسنتریک، با استفاده از چنین روشی تناقض دارد.
در عبارات بالا، ساختار روایی متافیزیکی پررنگی حضور دارد. نویسنده از «متافیزیک حضور» سخن میگوید. اما این متافیزیک از نگاه او یعنی چه؟ کنار هم چیدن این دو واژه (آن هم با ٱن صبغهی غلیظ لوگوسنتریک و ناسازگار با بستر بحث) چه اندازه خواننده را به نتیجهای که ایشان میگیرد، نزدیک میکند؟ اساساً این نوع تعبیر – این رتوریکِ رِوایی – با این نقطهی عزیمت منزلگاهِ بعدیاش کجاست؟ زندان! چرا؟ چون از نگاهِ نویسنده «جدیترین شکلِ حضور اسلام» همانا «زندان» است! (بقیهی حضورها هم طبعاً چیزی بیش از «شوخی» نیست). ایشان البته مینویسند که در «داستان»ِ ایشان، این روایتی «خوب» است و ناگزیر کوشش میکنند خواننده را از سنجیدن و به نقد کشیدن واقعیت این روایت برحذر دارند و تنها او را به سوی داوری دربارهی «زیبایی» یا «نازیبایی» این روایت سوق میدهند.
مدعای این نقد این است که در روایتِ ایشان، اگر به کار بستن «اسلام» تنها برای پر کردن یکی از اجزای روایت بود، شاید میشد قول ایشان را پذیرفت که نباید به سوی سنجیدن واقعی بودن یا غیر واقعی بودن روایتِ ایشان رفت. در ساختار روایی ایشان، اگر واقعاً عنصر روایت تا این اندازه میتواند نسبت به کلمات بیتفاوت باشد، آیا میتوان به جای «اسلام»، مثلاً، «کمونیسم» را گذاشت (و آری، زندان در نظامهای کمونیستی هم «حضوری جدی» داشته و حضوری تاریخمند و واقعی داشته است)؟ آیا میشود به جای آن نام، به جای آن «اسلام»، کلمهی «لیبرالیسم» را گذاشت؟ میشود اسلام جایاش را به دموکراسی بدهد؟ ناگزیر پاسخ ایشان منفی خواهد بود. اگر منفی نباشد، تحریر چنین روایتی از بن عبث و بیهوده است.
چرا برای نقدِ این «وجودِ دردآور» و برای نشان دادنِ پلیدیها و پلشتیهای شکستن حرمت و کرامتِ انسانی، باید از این روایت، «متافیزیک» ساخت؟ متافیزیک جناب نیکفر، متافیزیک این حضور دردناک است یعنی این زندان، توجیهی متافیزیکی دارد. او پیچیدگی ذهنی درک و دریافت خود را به سرعت به ذهن زندانبان و شکنجهگر منتقل میکند و جهانِ خُردِ زندان و زندانبان را تبدیل میکند به تاریخ، فرهنگ و تمدن مسلمانان. چرا؟ چون از نگاهِ او، زندان و زندانبان نمونههای کوچکی هستند و ذرههایی برگرفته از انبوهِ تحقق تاریخی اسلام. با تمام این اوصاف، روایت داستانی ایشان که با همین تواضع قصهگویانه مدعی به چنگ آوردن تمامیت تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی اسلام است، همچنان به شیوهای متافیزیکی «با تمامِ جهانهای ممکن نسبت دارد». و این جهانها ناگزیر شامل جهان لیبرال، جهانِ کمونیست، جهانِ بودیست، جهانی مسیحی، جهان یهودی و جهان سکولار هم میشود. خوانندهی ما به کدامین داعیه باید از میان همهی جهانهای ممکن، جهان اسلام را اختیار کند؟ این نقطهی عزیمت در چیزی جز موضع احساسی و عاطفی خواننده، و نگاهِ پیشینی او، به «اسلام» تعریف میشود؟
مدعای صاحبِ این قلم این است که جهان اسلام، که پر شده است با مسلمانان مختلف و متنوع، پیکرهای پیچیده، متکثر و در-هم-تنیده از فرهنگها، تاریخها و اندیشههایی است که در طول تاریخ اسلام پدید آمده است (و از این حیث این وضعیت را میتوان به سایر مکاتب فکری نیز تعمیم داد). ادعای متکثر بودن جهان اسلام، ادعایی دریدایی نیست که در آن تفرجی توریستی داشته باشیم و همه خوبی باشد و لطافت و هیچ اثری از تلخی و سیاهی و تباهی نباشد. ایشان مینویسند: «ممکن است دریدا در یک نمایشگاه آثار هنری جذاب باشد، ما را روی مفهومها و سمبلها سُر دهد و خرامانخرامان از این سو به آن سو ببرد، اما در زندان فرصتی برای بازیاش با کلمات نمییابد. اینجا، که یکی از جدیترین جاهای جهان است، کلمات بسیار جدی هستند؛ همه به حضور سنگین شلاق و طناب دار اشاره دارند.» ایشان درست میگوید. در زندان با کسی شوخی ندارند. اما این زندان متعلق به کیست؟ این زندان انحصاراً به اسلام و مسلمانان تعلق دارد؟ در زندانهای غیر-مسلمانان، نوع رفتار بازجو مهربانانهتر است یا «حضورِ درد» محبتآمیزتر و توریستیتر؟ مشکل اصلی این نوع استدلال این است که نهایتاً این اثبات بر عهدهی گوینده میماند که بگوید نتیجهی ناگزیر ومنطقی «اسلام» (و الاهیاتاش) ، وجود و حضور شکنجه، زندان و زندانبان و بازجو است، آن هم به همین شکلی که در جمهوری اسلامی ایران تبلور یافته است.
نویسنده از «هرمنوتیکی تراژیک» یاد میکند و مینویسد: «این هرمنوتیک در تفسیر متنهای دینی مبنا را الفاظی میگیرد که ریشهیشان قتل و همانندهای آن است. همهی دیگر واژهها دربرابر "بکشید" شوخی هستند. فرهنگ میکوشد معناهای جدی را مهار کند؛ این کار طبعاً با معناها و تعبیرهای به نسبت ناجدی انجام میشود، زیرا فرهنگ در معنای فرهیختهاش نمیتواند کشتن را با کشتن مهار کند.»
در تفسیر متنهای دینی، از نگاه نیکفر، «همهی دیگر واژهها دربرابر "بکشید" شوخی هستند». ایشان در همین چند جمله، ادعای بزرگی را مطرح کردهاند – بله، در خلال همان داستانی که نباید آن را با واقعی بودن یا غیرواقعی بودن داوری کرد – و آن ادعا این است: دین، فرهنگ نیست. دین، ضدِ فرهنگ است به ویژه که آن دین اسلام باشد. فرهنگ، در تعریف ایشان، میکوشد «معناهای جدی» را – که شامل قتل و شکنجه میشود – مهار کند. نتیجهی بدیهی این مدعیات این است که دین، به ویژه دین اسلام، نه تنها تلاشی برای مهار این معناهای جدی نمیکند بلکه به آن دامن میزند. فرهنگ از نظر ایشان دو معنا دارد: معنای فرهیخته و معنای غیر فرهیخته (به شهادت جملات بالا). فرهنگ در معنای فرهیختهاش نمیتواند کشتن را با کشتن مهار کند (نتیجهی دیگر: دین، به ویژه دینِ اسلام، کشتن را با کشتن مهار میکند). پیشتر در یادداشتی دیگر دربارهی تعبیر «فرهیخته» و «نافرهیخته» سخن گفتهام و نیازی به ورود دوباره به این بحث نیست.
نیکفر خود را متعهد به ارایهی آمار و ارقامی از تاریخ اسلام نمیداند. هیچ وقت هم به خود زحمت نمیدهد به قرآن محمد (و تمامیت و تاریخیتِ آن) مراجعه کند و در تأیید این «متافیزیک حضور» که در «زندان» و نزدِ «بازجو» (آن هم فقط در نظام جمهوری اسلامی ایران)، شواهدی را از قرآن و سنت مسلمانی نقل کند. اینجا البته نقطهای هست که در آن من با نویسندهی «الاهیات شکنجه» موافقام: کشته شدن حتی یک نفر را هم باید جدی گرفت. قتل را نباید با آمار سنجید. نمیشود گفت که مثلاً در کل تاریخ اسلام کشته شدگان جنگها شمارهشان به پای کشتهشدگان جنگ جهانی دوم، که مسبب و ادامهدهندهاش نظامهای سیاسی سکولار و غیر-دینی بودند، کمتر است و در نتیجه دامن اسلام پاکتر است. این البته پاسخی جدلی است برای اسکات خصم. میتوان مورد به مورد به بررسی تمام اینها (فارغ از بستر اسلامی یا غیر-اسلامیشان) پرداخت و البته شرط خرد و انصاف پرهیز از نگاه ذاتگرایانه است (چه نسبت به اسلام و چه نسبت به سکولاریسم). اگر منتقد ما، به آسانی قتلها را به ذات اسلام نسبت میدهد، صاحبِ این قلم، کشتارهای جنگهای جهانی را نه به سکولاریسم نسبت میدهد و نه به لاییستیه (هر چند با توسل به منطق آقای نیکفر لابد باید میانِ این همه کشتار و سکولاریسم به اقتضای متافیزیک حضور، ارتباطی تنگاتنگ برقرار باشد). جدی گرفتن قتل، شکنجه و کشتار، چیزی نیست که از دل اسلام یا تشیع بیرون نیاید و قید نهادن بر ستاندن جان آدمیان امری ممتنع و محال در این آیین باشد. (در بخشهای آینده توضیح خواهم داد که چگونه جهان مدرن و مفاهیم مدرن، اسباب و ابزاری در اختیار قرائتهای خشن از اسلام قرار دادند و تبدیل به هیولاهایی مهارناپذیر شدند).
اما بیایید نگاهی به تاریخ معاصر و کلاسیک اسلام بکنیم. از همین نظام جمهوری اسلامی آغاز میکنیم به توصیفی که به شهود و بداهت میتوان صحت و سقمِ آن را سنجید. نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران مبتنی است بر اعتقاد به نظریهی ولایتِ مطلقهی فقیه. در میان مسلمانان شیعهی اثنیعشری، شمار قلیلی قایل به تصدی حکومت توسط علما و فقها بودند و حکومت را حق خاص امام غایب میدانستند (و میدانند). از میان این شیعیان هم دایرهی باور به این ساختار حکومتی به پیروان آیت الله خمینی، به نظریهی پردازی آیت الله حسینعلی منتظری، محدود میشود و در زمان حاضر، با دگردیسی نظریهی ولایت فقیه و شکل تازهی مطلق آن، میرسیم به نظام فعلی. از نظر عددی، این نظام تا چه اندازه نمایندهی عالم اسلام معاصر است؟ (اسلام تاریخی و «تحقق تاریخی» آن پیشکش!). شیعیان، چند در صد از مسلمانانِ جهان را تشکیل میدهند؟ شیعیان دوازدهامامی چه بخشی از این امت اسلامی هستند؟ شیعیان امامی معتقد و ملتزم به ولایت فقیه چه شماری را تشکیل میدهند؟ (اصلاً رأی فعلی فقیهی چون حسینعلی منتظری در تحلیل ایشان معنایی دارد یا رأی فقهی و علمی او هم شوخی به حساب میآید و ارزش ندارد که وجهی از جدیت به آن نسبت دهیم؟) جناب نیکفر میتوانند ادعا کنند که این گروه آخر مترادف و مساوی با تمام جهان اسلامِ معاصر و آینهای از تمامیت «تحقق تاریخی» اسلام از زمان محمد تا زمان حال هستند؟
در منظر جنابِ نیکفر، آیا مسلمانان منطقهی ایبریا، آداب زندگی ایشان، نظام سیاسیشان، دستیافتهای فرهنگیشان، اصلاً دیده میشوند یا جدی گرفته میشوند؟ (با اسلام ایبریا در این نقد، هنوز کار داریم). در نگاه نویسنده، امویان، عباسیان و فاطمیان کجای این روایت «متافیزیک حضور» واقع میشوند؟ متافیزیک حضور گروههای مختلف تاریخی و معاصر مسلمان به محض اینکه به نظام جمهوری اسلامی ایران میرسند ناگهان رنگ میبازد و پاک بیمعنا میشود و شوخی؟ تنها نظام جمهوری اسلامی ایران است که جدی است؟ جدی بودن مطلق و محض نظام جمهوری اسلامی ایران ادعای چه کسی است؟
این واقعیت انکارناپذیری است که به ویژه در روزگار ما شهوتی بیسابقه نسبت به ایجاد حکومت اسلامی در کشورهای مختلف مسلمان ایجاد شده است. وظیفهی اندیشمندی که متعهد بهبود روابط انسانی میشود این است که ریشههای مسأله را بکاود و تهدیدهای بالقوه و بالفعل این وضعیت را بسنجد و در پی راهِ حل باشد، نه اینکه تلاش در راه پاک کردن اصل مسأله کند. مدعای صاحبِ این قلم این است که روش منتقدانی چون جناب نیکفر نه تنها مسأله را حل نمیکند بلکه به دلایل متعددی گره تازهای به مسأله میافزاید. در بخشهای بعدی، ضمن نقد بندهای دیگر «چرا باید جمهوری اسلامی را جدی گرفت؟»، خواهم کوشید نشان دهم چرا باید مشکلات «جهان اسلام» را جدی گرفت و چرا در جدی گرفتنِ این مشکلات باید از نگاه ذاتگرا و مطلقنگر پرهیز کرد. همچنین خواهم کوشید نشان بدهم که حتی در همین نظام جمهوری اسلامی اگر قرار بود به همین قانون اساسی فعلی عمل شود و اگر مجریانی که امروز «شکنجهگر» و «بازجو» خوانده میشوند (یا در این مقام مینشینند)، حتی اوامر و نواهی فقهی را، و نه قواعد جهان مدرن و حقوق شهروندی را، رعایت میکردند، الاهیات شکنجهی ایشان بلاموضوع میشد.
آنچه تا اینجا نوشته شد، ادامهی نقد نوشتار جناب نیکفر است تا آغاز بخش «ندامت سیاسی و توبهی دینی». این نقد، همچنان ادامه دارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.