من در این سالها به همه چیزی چنگ زدهام. استوارترها را آزمودهام و سستترها را دیدهام. آری، «همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد». همه چیزی چند روزی هست و باز نیست میشود. وفا البته میماند. میشود مجال هرزهگردی به دل داد اما تلخکامیهای پیاپی و شکستهای بدیهی را هم باید در تمام این قمارهایی که نتیجهشان پیشاپیش معلوم است پذیرفت. نمیشود قمار کرد – آن هم قماری که میلیونها بار آزموده شده است – و انتظار پیروزی هم در آن داشت. ولی این تهی را چگونه میشود پر کرد؟
بخشی از پاسخ این سؤال در نوع پرورش آدمی است. مهم است چقدر به خودمان در بعضی سالها سخت گرفته باشیم. مهم است چقدر خود را تربیت کرده باشیم. ورزشکاری که برای روز آزمون و روز نبرد تمرین نکرده باشد، تنها به معجزه ممکن است در میدان پیروز شود. این حکایتِ تن است. قصهی جان و اندیشه هم دست کمی از اینها ندارد. چه بسا ظریفتر هم باشد. برای روز هماوردی با دشواریهای عالم جان و سختیها و تلخکامیهای هستی، البته تمرین لازم است. باید زخمها خورد. مردِ میدان شدن در عرصههای جان و خرد هم آسان نیست. یک بخشاش تجربه است و بخش دیگرش تمرین. بخشی هم البته بخت است و عنایت. بعضی چیزها را تنها به عنایت میتوان یافت. هیچ کوشش نمیتواند چیزی را که به کشش میدهند در دست آدمی بنهد.
حساس بودن، هوشمند بودن، نبوغ داشتن، فهم داشتن و ظرافتها را سریعتر از دیگران دریافتن کافی نیست. بنیه هم لازم است. قوت هم میخواهد. همین چیزهاست که پهلوانان را از آدمیان عادی متمایز میکند. آدم لازم نیست پهلوانی کند همیشه یا پهلوان باشد. گاهی اوقات آدمهای عادی، در بعضی لحظهها کارهایی میکنند که تنها از پهلوانان ساخته است: آنها پهلوانانی میشود زاییدهی لحظه. اینها البته کارِ عنایت است. همین گوشهی چشم است که کارها میکند. شاید بخشی از این گوشهی چشم را هم یک نوع رابطهی خاص با صاحبِ آن چشم به آدمی بدهد. شاید. شاید هم نه. ولی میشود این فضا را ساخت و برایاش کوشش کرد.
شکی ندارم که ایمان بخش مهم و بزرگی از این فضای تهی را پر میکند. اما ایمان التزام میخواهد. تمرین میخواهد. ایمان ورزیدنی است. مثل عشق است. ایمان و عشق مثل نهال میمانند. باید باغبانیشان کرد. باید خون دل پایشان خورد. نمیشود عشق و ایمان را رها کرد به امان خودشان و بعد انتظار داشت میوهی اینها را چید و محظوظ و متمتع شد. باید باغبانی کرد. شاید باغات آفت بخورد. شاید باغات قربانی توفان و زلزله و سیل شود. ولی باغبانی همهی اینها را هم دارد. فرق باغبانی کردن و نکردن در همین چیزهاست. باغبان کار کرده است و رهگذر میخواهد مفت و بیکوشش چیزی حاصل کند. میشود باغبانی کرد و عاشقانه باغبانی کرد. پاکبازی یک جور باغبانی عاشقانه است. یک جور تیمارخواری نهالِ عشق است. پاکبازی در عشق، آخرش شهادت است. شهید عمری را باغبانی کرده است… حرف زیاد است برای گفتن. حرفها من هم همه نیمهتمام میمانند. دیگر نمینویسم. باشد برای بعدتر… اگر توفیقِ بعدتری بود و آمد… ولی، ایمان و وفا مهماند. آسان نیستند. مهماند ولی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.