انسان موجودی است طبعاً خطاکار و خطاپذیر. همین انسان یکی از عظیمترین خطاهایاش – که لغزشگاه بزرگ او نیز هست – این است که وقتی خطا میکند یا وقتی بعضی خطاها را میکند، نه تنها حاضر به اذعان به آن خطا و کوشش برای یافتن راه اصلاح آن نیست بلکه مدام خطا را به جانب دیگران میافکند. ما خطا میکنیم ولی انتظار داریم همه بگویند خطا نکردهای؛ راه را درست رفته بودی. هزار دلیل میتراشیم برای توجیه آن خطا. هزار و یک راه میجوییم برای پوشاندن آن. بدتر از آن، متوسل به انواع استدلالها – یا بهتر بگویم مغالطات – میشویم تا آن خطا را بپوشانیم. این قسمت خوب ماجراست. قسمت بدتر آن است که درگیر خطای دیگری میشویم: جلوهی دانش. میکوشیم به هزار ترفند، عرض اندام معرفتی کنیم. نمایش دانشوری و فیلسوفی بدهیم. فیلسوفان علمِ خردگرای نقاد این نکتهی ارجمند را به خوبی دریافته بودند که گاهی عدهای فیلسوفان حرفهای بیش از آنکه به حل مسألهای نظر داشته باشند، تمام همّت خود را صرف مرعوب کردن مخاطب میکنند. الفاظ مغلق و هوشربا و اصطلاحات و تعابیر عوامفریب و مدهوشگر خواص در جملاتشان میگنجانند. همان حکایت سعدی است که: بر در سلاح دارد و کس در حصار نی. حملهی فصیح میکنند تا مخاطب سپر بیندازد. اما چیزی در میانه نیست الا مبالغهای مستعار. هر چه هست اغراق است و بس.
این چیزها را هم بعضی از فیلسوفان مدرن خردگرای نقاد دریافتهاند و هم اهل سنت و معرفت. یکیشان همین سنایی خودمان. وقتی میگوید: چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب | چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا. این علمآموزی از حرص، این شهوت مطرح شدن، این سودای حیران کردن آدمیان، مهمترین و گزیدهترین کالایی که از کسی برباید، کالای عمر خود او و آبرو و عزت و حرمتِ خود آدمی است. ما آسان خود را فریب میدهیم. با هر فریبی فریب تازهای را هم به فهرست خدعههای خود با خویشتنمان میافزاییم. و این ماجرا میشود گردابی بیپایان که کرانهای بر آن متصور نیست. هر چه جلوتر بروی، میلات به فروتر رفتن بیشتر میشود. حکایت استسقاست. بیشتر آب میخوری و تشنهتر میشوی. گاهی فکر میکنم اینکه بعضی از ما آدمیان گرفتار چنین بلیهای میشویم به خاطر تصمیمهای خطایی است که خودمان میگیریم؟ یعنی مسؤولیت این لغزشها با ماست؟ مسأله روانشناختی و ژنتیک است؟ ناخوشی روحی داریم؟ سابقهی زندگی ما جوری است که بدون اینکه اختیار و ارادهای داشته باشیم، اسیر تقدیری ناگزیر میشویم و عاقبتی نامحمود پیدا میکنیم و قدم به قدم به ورطهی استدراج میغلتیم؟ دقت کنید که وقتی میگویم استدراج، لزوماً مرادم معنای دینی و قرآنی آن نیست هر چند نافی آن هم نیست. یعنی چنین رفتارهایی را چطور باید توضیح بدهیم؟ باید بگوییم «بیمار» هستیم که چنین میکنیم؟ یا بگوییم خانواده، جامعه، حکومت و جبر تاریخ و جغرافیا بر ما ستم کرده است و اکنون حاصلاش شده این مجموعهی کژاندیشی و منفینگری متبخترانه در کسوت شناخت و ژرفبینی و در لباس هنروری و باریکبینی؟ اینکه هزار بت در آستین داریم و خرقهی زهد و تقوا داریم، همه حاصل بخت گمراه است؟ بگذارید باز تبصرهی – صد البته زایدی – بر این نکته بگذارم. نه بت و نه زهد و تقوا انحصاراً و اختصاصاً معنایی دینی ندارند. بسا نادینداران و خداناباورانی هستند که همهی آفات بتپرستی و زهد و ریا را در خود دارند. کافی است جوری خود را بنمایی که نیستی. کافی است با خود و دیگری خدعه کنی. کافی است پشت نقابی از خردمندی پناه بگیری و مدام عرض هنر کنی. میشود نمایش زهد و بت در آستین داشتن. به همین سادگی.
اما پرسش همچنان پابرجاست: اینها حاصل بخت گمراه است یا نتیجهی انتخاب آگاهانهای که میکنیم؟ آیا آگاهانه با شیطان خود معاملهای فائوستی میکنیم یا تقدیری گریبانمان را میگیرد و ما را در این مغاک میغلتاند؟ اگر کسی ناگزیر به هر علت مقدری، قربانی داس سپهر سرنگون شود، چه جای ملامت؟ یا چه جای احتجاج و استدلال با او؟ همینکه میکوشیم استدلال کنیم و استدلال طلب کنیم، یعنی برای آدمی شأنی در تصمیمگیری و اختیار قایلیم. همینکه سخن از بت در آستین داشتن و زهد ورزیدن میگوییم، انگار دست کم اندکی اختیار برای فاعل آن قایل شدهایم. هیچ یک از ما نمیدانیم به چه ترفند و حیلهای یا به کدامین بخت واژگونی ممکن است روزی به چنین سوء عاقبتی گرفتار شویم. هر چقدر هم که خرد را ارج بنهی، هر چقدر هم که از ضعفها و نقصانهای بشریات آگاه باشی و بتوانی خودت مچ خودت را بگیری، هر چقدر هم که در اصلاح لغزشهای خودت بکوشی، باز هم این احتمال هست که روزی همانی بشوی که از آن هراس داشتهای. بعضی – یا شاید بسیاری – از دردها، درمان یا نقطهی آغاز درمانی ساده دارند: اذعان به آن. بعضی اوقات خطا میکنیم. خیلی اوقات خطا میکنیم. آغاز پایان آن، همین است که بگویی خطا کردم. غرور و تکبر – شاید هم ملاحظاتی دیگر – به بعضی از ما اجازهی این عذرخواهی فروتنانه را نمیدهد. فکر میکنم همین است که فرق آدمیسان بودن و ابلیسخویی را روشن میکند: یکی عذر میخواهد و دیگری ابا میکند و تکبر میورزد. پناه بر خدا واقعاً!
مطلب مرتبطی یافت نشد.