مهمترین آفتی که به خیال من دینداران را تهدید میکند این است که از یک جایی به بعد احتمال اینکه خودشان را خیلی جدی بگیرند زیاد میشود. این جدی گرفتن، از خودشان فراتر میرود. کل قصه را گاهی خیلی جدی میگیرند. بگذارید هشدار بدهم که مرادم نگاه انکارآمیز خارج از دین نیست. ولی فرقی هم نمیکند. از موضعی که دارم روایت میکنم ماجرا را، فرقی میان کفر و دین نیست. مشکل بزرگ همین «عبوس زهد» است. که ممکن است فکر کنی چه کشفیات و ذوقیاتی داری که دیگران از آن محروماند. و یادت میرود که دریای استغنایی هست که در برابرش تمام کردههای تو با ناکردهها برابرند. اینجا حسنات و سیئات با هم ذوب میشوند. آنقدر وادی پرمخاطرهای است که سخن گفتن از آن هم کار دشواری است. به این دلیل ساده که عوام ممکن است فکر کنند واقعاً فرقی بین خوب و بد و حسنه و سیئه نیست. ولی آنها که اهل اشارتاند میدانند. خوب میدانند که در این سطح نمیشود از این بازیها در آورد. اینجا نمیشود برای کسی نمایش داد. هوس نمایش که به سرت بزند، همهی داشتههایات را از تو میگیرند و به تو میفهمانند که نه تنها هیچ نیستی که از اول هم هیچ نبودهای. خاکی و غباری بیش نیستی.
این مشکل «جدی گرفتن خود»، این «نخوت»، این «عجب علم» و «باد فقر» و «باد فقه» اختصاص به دینداران ندارد. بین فیلسوفان هم رشد میکند. بیدینها هم معضل مشابهی دارند. مسأله از اساس انسانی است. انسان گرفتار این بلیه است. دوراهی هم این است که هم باید با خودت بستیزی و هم نمیتوانی از خودت بگریزی. یعنی پارادوکسی که بی آن نمیشود زیست. و رشد و بقای آدمی هم به زیستن با این پارادوکس و تناقض است. اینکه از دین میگویم به خاطر این است که تا حدودی به فضا و حوزهی زندگی اجتماعیام نزدیکتر است و گرنه تمایزی میان حوزهی دینداران و غیر آنها از این حیث نیست.
کسانی که در دینورزی خودشان را – یا عملشان را – خیلی جدی میگیرند، طبعاً کسانی که سجاده آب میکشند یا خیلی احساس فلاح و رستگاری دارند و فکر میکنند در حریم خلوت خاص با خود خدا و پاکان همنشیناند، بدترین نمونه از انسانهایی هستند که هیچ وقت الگوی آرمانی زندگی من نبودهاند. یکی از هراسهای بزرگ زندگی من این است که به قضایی یا تصادفی تبدیل به چنین آدمی بشوم. بگذریم. غرض یادآوری نکتهای بودم به خودم. مینویسماش که یادم نرود. هستی ما مثل حباب است. «این خانه را قیاسِ اساس از حباب کن»…
مطلب مرتبطی یافت نشد.