مقدمه مؤلف بر ویرایش جدید
بیست و هشت سال پیش، امواج ایجاد شده از پیروزی سریع وغیره منتظره انقلاب اسلامی در ایران به سرعت برق از مرزهای ایران گذشت و بر روحیه و بینش جوامع دور و نزدیک، اثری شگرف نهاد و در نیروهای مردمی در بخشی بزرگ از جهان که از ستم و فساد و استبداد و پایمال شدن ارزشهای معنوی و مذهبی خود به جان آمده بودند شوری بزرگ آفرید و الهام بخش و راهگشا و پیام آور امید شد.
نیروهای اهریمنی جهانی و منطقهی که همه مصالح خود را ناگهان در خطر دیدند برای خنثی ساختن اثری که آن رویداد نهاده و مهار کردن شور و انرژی عظیمی که آفریده بود به تلاش افتادند. در این راه «ضد حمله» را از دو جبهه آغاز کردند که یکی تخریب انقلاب را از داخل نشانه می گرفت و دیگری بر تخریب چهره بیرونی آن همت گمارده بود. تحدید و توصیف انقلاب اسلامی به انقلاب شیعی و سپس تلاش در زشت جلوه دادن چهره تشیع و احیاء اختلافات میان شیعه و سنی و رود در رو قرار دادن آن دو، یکی از محورهای گوناگونی بود که در این کارزار گشوده شد. در این محور، سرمایه گذاری عظیمی کردند و سیل مهیبی از انتشارات و تبلیغات ضد شیعی در سراسر جهان اسلام و بیرون آن به راه انداختند. زمینه های تاریخی عموماً و دشمنی کینه توزانه نحله ای خاص در جهان اسلام خصوصاً، زمینه سازانی مهم برای توفیق این طرح بودند که در مآل، نتیجه متوقع خود را تا حدود زیادی به بار آورد و از اثر گذاری انقلاب، و اثر پذیری از آن، به میزان وسیعی کاست چنان که اکنون دیگر به وضوح می توان دید.
اما کار برد این تبلیغات و استفاده از اهرم اختلافات مذهبی و عقیدتی، محدود به انقلاب و پیشگیری از آن نماند و همان سیاست در طیفی وسیع تر، این بار برای مهار موج اسلام گرایی عام در جهان اسلام پیگیری شد. این سیاست جهانی که اهداف کوتاه مدت و دراز مدت دارد نه تنها تا کنون به قیمت جان بسیاری از نخبگان شیعی در جهان اسلام تمام شده، بلکه آثاری دیرپا و عمیق برای حال و آینده مکتب تشیع و جایگاه آن در امت واحد اسلامی بر جای نهاده است که نتایج ناخوشانید آن در روزگاران آینده که این شجره خبیثه به طور کامل به بار بنشیند روشن تر خواهد گردید.
محوری سنگین در این کارزا، چنان که گفته شد، به زشت نمایی چهره تشیع و پیروان آن اختصاص داشت که نیروهای بسیار در کشورهای اسلامی، از جهان عرب و شبه قاره و جنوب شرقی آسیا تا مجامع فرهنگی و آکادمیک غرب، در این محور به خدمت گرفته شدند. پرچم نبرد در این جبهه از آغاز بر دوش آن گرایش عقیدتی خاص درجهان اسلام بود که در قالب دفاع از توحید خالص و مبارزه با مظاهر شرک و بدعت، فرصت را برای اعلان جنگی تمام عیار علیه تشیع مغتنم شمرد و این کار را تا این لحظه با شدت و حدّت، هم در درون و هم در بیرون از جهان اسلام ادامه داده است. اما دیگرانی هم بودند که در لباس دفاع از تشیع، تا آن جا که توانستند به زشت نمایی چهره تشیع مدد رسانیدند، خواه از راه احیاء افکار غالیانه و خرافی از بقایا و رسوبات عقاید فرقه های منحرف قدیم که خود را به جامعه شیعی می بستند و خواه در کسوت تجدید برخی سنن و رسوم عامیانه و جاهلانه که مدتها به برکت مبارزات و مجاهدات سلف صالح و بزرگان شریعت، متروک و مهجور بود و با ترویج و تأکید بر اقوال و اعمال تفرقه انگیز و دشمن تراش. نقش گروه دوم البته به هیچ وجه کمتر از دسته نخست نبوده و نیست و زیان حاصل از احیاء و تجدید واپسگرایانه و خرافی آنان که با شوق تمام، زیر دوربین رسانههای تبلیغی غرب و ذره بین نقد مذهبی و انسان شناسانه – از راه ریشه یابی و مشابه یابی برخی عقاید و شعایر در نظامهای بت پرستی و جادوگری گذشته و حال – قرار داده میشود از تأثیر تخریبی گروه اول وسیعتر و عمیقتر، و به دلیل آن که از درون نظام شیعی میآید مؤثرتر و قانعکنندهتر است. اما به هر حال به تعبیر شایع، این دو، دو تیغه یک قیچی هستند و به گونهای عبرتآموز، هماهنگ و همگون عمل کرده و میکنند.
مجموع این تحرکات و تلاشها، چه زمینه سازی شده و چه خود جوش، از یک سو بخش بزرگی از انرژی و توان علمی و عملی جامعه را به هدر داد و از سویی دیگر تصویری از تشیع و شیعه در جهان اسلام و محیطهای آکادمیک به وجود آورد که با آن نسخه مترقی و معتدل و جذابی که به خصوص در چند دهه اخیر به عنون نهضت پیشرو و عقلانی جهان اسلام، پس از دورههای متمای از مقاومت سلف صالح و خردمند در برابر خرافات و مجاهده با مظاهر باورهای عامیانه و دعوت به وحدت و اصلاح، عرضه شده بود تناسب و مشابهتی ندارد اما از وقتی که تلاش دشمنان با تأیید دوستانی همراه شد که میاندیشند احیاء آن گونه افکار و اعمال، خدمتی به مکت تشیع است، آشکاربود که این نسخه غالیانه عامیانه، سرانجام به عنوان نسخه اصیل تشیع امامی جا خواهد افتاد و آن فداکاریها و مجاهدات در تداوم روزگار به هدر خواهد رفت.
این حقیقت که کلیت نظام تشیع گرد محور شخصیت امیرمؤمنان علی (ع)، و در جانبداری از نظریه احقیت آن بزرگوار در رهبری جامعه اسلامی پس از پیامبر، شکل گرفت مطلبی نیست که قابل خدشه و انکار باشد. این را نیز میدانیم که از همان صدر اول (بنابر برخی نقلها حتی از روزگار زندگی امیرمؤمنان) افراد و گروههایی در جامعه بودند که در مورد آن حضرت نظراتی افراطی داشته و ایشان را تا سرحد الوهیت تقدیس میکردند و سپس برخی از آنان چنین اعتقادی را، دست کم در چهارچوب «نزّلونا عن الربوبیه وقولوا فینا ما شئتم» به سایر ائمه اطهار نیز تسرّی دادند. این حقیقت هم غیر قابل انکار است که در ادوار متقدم، گروهها و شخصیتهایی نیز بودهاند که با وجود اعتقاد به وجوب اطاعت کامل از امامان، از افراط در تقدیس آنان اجتناب کرده و هوادار اعتدال و تفکر عقلانی در تشیع بودند و با پیروان گرایش پیشین درگیری شدید داشتند.
مصادر و مآخذ قدیم شیعی وغیر شیعی که این واقعیتهای تاریخی را گزارش کردهاند مواد مختلف و متخالفی در مورد تاریخ و طبیعت اولی و اصلی مکتب تشیع به دست میدهند که در نظر بدوی میتواند به گونههای مختلف تفسیر و تحلیل شود. تفسیری که دشمنان تشیع از دیرباز مطرح میکردند آن را نوعی گرایش باطنی میدانست که با آمیختهای از باورها و سنتهای قدیم در پرستش قدّیسان، از فره ایزدی ایرانی و تناسخ هندی تا تجلی و حلول مسیحی و نظایر آن، ترکیب شده و نظراتی مشخص در مسائلی مانند تحریف قرآن و سب صحابه و طبیعت مافوق بشری امامان و طینت و بدا و امثال آن جزء ذاتیات لاینفک آن بود. در سالهای دهه شصت، سیل تهاجمی و تبلیغی علیه تشیع که گاه در شکل بحثها و نقدهای تحقیقی عرضه میشد همین تفسیر را با حداکثر استفاده از مواد قابل استناد برای این مدعا در متون قدیم، مطرح و تشیع را عمدتاً به عنوان گرایشی باطنی و بیرون از چهارچوب شناخته شده اسلام معرفی میکرد. این تفسیر به مرور بر نگرش مجامع آکادمیک غرب نیز اثر نهاده و چهره جدیدی که ثمره تلاش مشترک دشمنان و دوستان بود به تدریج جایگزین نسخهای میشد که در آن زمان برای چند دهه، از تشیع به مثابه نهضت عقل گرا و فهم مترقی وروزآمد از سنت اسلامی در ذهنیت حوزههای علمی غربی جا افتاده بود.
فکر نگارش این کتاب در سالهای پایانی دهه شصت در چنین زمینه به عنوان تلاشی در ارائه یک تحلیل قابل عرضهتر از مکتب تشیع در مجامع علمی شکل گرفت. در تصویری که این کتاب ارائه میداد هسته اصلی تشیع، اعتقاد به مرجعیت علمی اهل بیت پیامبر در معارف اسلامی (بر اساس حدیث ثقلین و نصوص دیگر) بود که البته با اعتقاد مستحکم به احقیت امیر مؤمنان و فرزندان او در رهبری جامعه همراه بوده ولی با تقدیس افراطی و باورها و سنتهای پیش از اسلام، مناسبتی نداشته است. این اثر، سر آن داشت که با بررسی مواد موجود در مصادر قدیم اسلامی و دسته بندی و مقایسه آن مواد با یکدیگر و با شواهد تاریخی خارجی، روند تکاملی فکر شیعی را در چهارچوب تعالیم و حرکت تاریخی مکتب اسلام پیگیری کند. اما به خاطر خاستگاه فرهنگی خود، ناچار بود که اصول موضوعه و ذهنیتها در حوزههای اسلام شناسی غربی را در نظر داشته باشد تا بتواند در آن مجامع، توفیق و قبول یافته و در تبیین «اسلامیت» سنت تشیع امامی اثر گذار باشد و از سوی دیگر ناگزیر باید برخی از مفاهیم بحث برانگیز را که ادبیات ضد شیعه زمان، قابل نقد یافته و مطرح می نمود مورد بررسی و ارزیابی قرار میداد.
اصل انگلیسی کتاب بدین گونه بیست سالی پیش ازاین، برای حال و هوایی دیگر و در پاسخ به نیازی در شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی خاص تدوین شده بود. در آغاز بر این باور بودم که به خاطر همین مسائل جنبی مطرح شده در کتاب، برگردان فارسی آن سودمند نیست چه برخی از مباحث زمینه ساز تدوین آن در جوامع ما مطرح نبود و تحریک ساکن، موجبی نداشت. حتی وقتی کتاب به هر صورت در امریکا ترجمه شد خوشدل بودم که در ایران جز چند نسخه بسیار معدود، چیزی از آن در دسترس قرار نگرفت. اما دواعی بر پخش آن متوفر بود و به مرور زمان، همان چند نسخه با تکثیر زیراکسی در سطحی گستردهتر انتشار یافت. آن مباحث مطرح در بیرون نیز اندک اندک طی بیست سال گذشته از راه ترجمه برخی مقالات و نوشتهها و تبادل آراء و انظار به مجامع خودی راه یافت. بر سر هم، اکنون پس از گذشت سالها به نظر میرسد که دیگر آن ملاحظات پیشین، زمینهای ندارد. گذشته از آن که اگر فی الواقع احیاناً ضعفی در نحوه بیان یا استدلال، در برخی نکات فرعی از باورها و کارهایی که به هر حال منتسب به مکتب مقدس شیعی است وجود داشته باشد چه بهتر که صاحبان نظر بر تلقی دیگران از آن آگاه شده و همچون سلف صالح به سد خلل و رفع ابهام در آن موارد همت گمارند.
میدانیم که منابع تاریخی اسلامی معمولا تنها به نقل حکایات و منقولات گزارشگران پرداخته و نگارندگان آن با روش نقد گزارشها آشنایی درست نداشته و یا به هر دلیل به چنین کاری نپرداختهاند و هر جا که با روشهای غیر علمی و سادهاندیشانه اهل حدیث در صدد چنین کاری برآمده و به انتخاب مسموعات و مرویات خود دست زدهاند معمولاً در تشخیص صحیح از سقیم و سره از ناسره به خطا رفتهاند. لاجرم ترسیم نموداری درست از آنچه در زمانهای دور اتفاق افتاده بود در آشفته بازار مرویات این کتابها کاری آسان نیست. حداکثر کاری که یک پژوهشگر میتواند در این مورد انجام دهد پیش نهادن طرحی است برای دسته بندی مواد موجود، به امید روشن ساختن یک «پازل» تاریخی از راه یافتن قطعات گمشده آن. این تمام کاری است که این دفتر در صدد انجام آن بوده است با این امید که اگر صاحب نظران چیزی را در این میان شایسته تحقیق یافتند به بررسی بیشتر برخیزند را در این میان شایسته تحقیق یافتند به بررسی بیشتر برخیزند و اگر خطایی دیدند به نقد آن همت گمارند.
نقد درست، بنیاد حیات و دستمایه نشاط و شرط ضروری برای بالیدن فکر و اندیشه است. فرهنگهای زنده و پیشرفته دنیا به نقد درست، عشق میورزند. در محیطهای علمی امروز تحقیری برای یک اثر بالاتر از آن نیست که کسی پروای نقد و تبیین خطاهای احتمالی آن را نداشته و به تعبیر دیگر آن را شایسته اعتنا و بررسی نداند. طبعاً هر پژوهشگری خود در گذشت زمان، بسیاری از نظرات خویش را تعدیل میکند. صاحب اندیشهای که در سراسر زندگی بر یک نظر مانده و تغییر فکری برای او حاصل نشده باشد اگر نابغه نباشد غالب آن است که اهل تحقیق و تأمل نیست. خنده آور آنکه سالیانی است که کسی در غرب بر هر نوشته من ناچیز ایراد میگیرد که فلان نظرم در آن نوشته با گفتهام در کتابی که بیست و پنج سال پیش چاپ کرده بودم مخالف است، یا آن سخن را باید در چهارچوب همان گفته قدیم فهمید، یا فریاد برمیدارد که ایهاالناس ببینید که این آدم حرف پیشین خود را عوض کرده است. منی که در خوشبینانهترین توصیف، آدمی بسیار متوسطم و هرگز دعوی حل نهایی هیچ معضل و اصابهای به واقع نداشتهام چگونه میتواند نظرم غیر قابل تغییر و سخنم فصل الخطاب و لایختلف و لا یتخلّف باشد؟
البته در این جا چند نکته ظریف هست که نباید از آن غفلت کرد. یکی آن که تحلیل ونظر را باید با تحلیل و نظر درست علمی نقد کرد، نه با نقل قول یا با استناد به مألوفات ذهنی. تا آن جا که به تاریخ و مسائل دوران ائمه اطهار مرتبط میشود همه کسانی که پس از دوران حضور آن بزرگواران تا روزگار حاضر در جامعه تشیع زندگی کردهاند از نظر منابع اطلاع و امکانات فحص و حق اظهار نظر، بیش و کم در وضعیت مشابهی بوده و هستند. شاید با این اختلاف که اهل عصر ما بر بسیاری منابع قدیم دسترسی دارند که قدما گاه حتی نام آن را هم نشنیده بودند. محدثان شیعه نیز در عصر غیبت صغری و قرن پس از آن، ظاهراً آنچه ارزش نقل داشته است. حتی در متعارضات و متناقضات، در جوامع حدیثی خود جمع آوری و تدوین کردهاند. در یکی دو منبع مشهور گمشده نیز اگر فی الواقع نقل و روایت بود که شق القمر میکرد لامحاله شیخ الطایفه در آثار خود نقل فرموده بود. از سوی دیگر، از روزگار غیبت صغری تا اواخر قرن چهارم، اختلاف نظر و درگیری در جامعه شیعه، به خصوص میان دو مکتب فکری کوفه وقم، پارهای از اهم اصول عقیدتی شیعه را در بوته ابهام و اجمال شدید نهاده بود تا سرانجام، عمدتاً به برکت نبوغ علمی شیخ مفید – اعلی الله درجته – و استدلالات و تحلیلات کلامی او، سر و سامان گرفت (هر چند حتی در مکتب فکری او نیز هنوز مسائلی مانند «ثّم جعلت اجر محمّد صلّی الله علیه و آله مودتهم فی کتابک» یا روایت «ما منا الا مقتول او مسموم» جا نیافتاده و وی با ایده اوّل در تصحیح الاعتقاد خود: ۶۸، چاپ تبریز، و با ایده دوم در همان کتاب: ۶۳ صریحاً و شدیداً مخالفت میکند). این که کسی تصوّر کند بزرگان شیعه در قرن چهارم به خاطر نزدیکتر بودن به عصر حضور، آگاهی دست اولتری از مسائل داشتهاند اندیشهای به غایت نادرست است. پس این که یک نظریه معاصر صرفاً به این دلیل رد شود که فی المثل با گفته شیخ مفید یا بزرگان دیگر شیعه در آن ادوار نمیخواند یا با سخن نجاشی در مسألهای که سه قرن بر زمان او مقدم است مخالفت دارد نقد علمی نیست، چه رسد به آن که سخنی را به خاطر مخالفت با گفته مرحوم شیخ آقا بزرگ در ذریعه و امثال آن از درجه اعتبار ساقط دانند.
دیگر آنکه محدثان و روات اخبار در عصرهای نخستین، همه گونه منقولات را در مجامیع خود آورده و کمتر فرقی میان اصیل و دخیل نهادهاند. این مسأله همواره از اهم مشکلات طالبین و موجب سردرگمی و سرگشتگی پژوهندگان بوده است. آشنایی و ذوقی که پژوهنده با استعداد در اثر تجربه و توغل و ممارست و مداومت در متون قدیم مییابد، کار او را در تمییز زبان و تشخیص وضع آن متون آسانتر میکند. این آشنایی را در حد خود باید نوعی ذوق التفقه متون قدیم خواند، چیزی از قبیل توانایی محدثان معاصر ائمه طاهرین در تمییز میان پاسخ جدی و اعطای از جراب نوره، از راه آشنایی با زبان آن بزرگواران یا تشخیص مناسبات حکم و موضوع، به خاطر مداومت و حضور طولانی در این صحنه، فهم و استنباط مراد متون و حدس صورت اصلی یک کلمه یا عبارت، و کشف اعتبار یا عدم اعتبار یک نقل یا یک کتاب یا عبارت، و کشف اعتبار یا عدم اعتبار یک نقل یا یک کتاب، و ظرایف علم حدیث و رجال، چیزهایی نیست که با اجرای اصل عدم ازلی و استصحاب تأخر حادث، یا به مدد مباحث کلی قسم ثالث و صور علم اجمالی و امثال آن، بتوان در آن راه به جایی برد. ربط این گونه مقولات دانش عزیز اصول فقه با مشکلات فهم متون قدیم و یافتن راه در ظلمات جعل و تزویر سنگلاخ تصحیف و تحریفف در حد ارتباط احکام ادغام وغُنّه و قُلقُله مضغیه و سایر قواعد فن تجوید است با استنباط احکام فرعیه از ادله تفصیلیه.
سوم آن که صحنه بحث و نظر در مباحث علمی و تحقیقی، جای مناسبی برای تند زبانی و اهانت و دشنام و اتهام نیست. اگر گوش شنوایی برای توصیه پروردگار به جدال احسن نداریم باری از سخن سعدی غفلت نکنیم که چون به حجت از خصم فرو مانند سلسله دشمنی بجنبانند. در مقام اعتقاد وایمان که برای اهل نظر، مبتنی بر براهین قاطع و برای عامه مؤمنان، مستظهر به یقین حاصل از نوعی تجربه ملموس دینی از راه شهود مستمر آیات و برکات و مشاهده عینی تجلیات الهی – ولو درمرتبهای بسیط و ابتدایی – است، بحثهایی که غایت آن اجتهادی تاریخی یا تشکیکی در صحت یک روایت یا اعتبار یک کتاب است چه زیان به آن بنیان رفیع و چه جای تضلیل و تکفیر دارد؟ چنان عکس العملها در مقامی چنین، از همه زشت و ناپسند است و از دانشپژوهان و فرهیختگان بسی زشتتر و ناپسندتر.
اکنون که سخن از زشتی تضلیل و تکفیر در مباحث نظری به میان آمد دوست دارم که این مقدمه کوتاه را با سطری چند پیرامون همین پدیده نامیمون به پایان برم که امروز از آن به عدم تحمل اندیشه و سخن مخالف تعبیر میکنند و مع الاسف در مجامع و جوامع ما به صورت روش رایج درآمده است، آن هم در دنیایی که اصل حرمت آزادی فکر و نظر از محترمترین و مقدسترین اصول تمدن وارزشهای والای انسانی شمرده میشود.
سنت شیعی مفتخر است که بر خلاف برخی مکاتب دیگر، همواره حق آزادی نظر را برای همه واجدان صلاحیت پذیرفته و باب اجتهاد را در مسائل دین، باز نگه داشته است. این اصل اگر جدی گرفته میشد سنت مذهبی ما مترقیترین و پویاترین فرهنگ اعتقادی و حقوقی جهان بود. تأسف بسیار باید داشت که علی رغم وجود آن اساس نظری مترقی، محدوده مجاز نوآوری در سنت علمی ما در عمل و واقع، چندان پهناور نبوده است.
سی و پنج سال پیش، استاد مرتضی مطهری – رحمه الله علیه – در محفلی از اصحاب در قم، در سخن از قید و بندها که رعایت حال عوام بر دست و پای بزرگان دین نهاده است نمونهای جالب ذکر فرمود: شیخ عباسعلی اسلامی واعظ، بنیانگزار جامعه تعلیمات اسلامی که از فعالان طراز اول مذهبی دهه سی بود، گویا در مراجعت از سفری به خارج، به مرحوم آیت الله بروجردی مراجعه و با ایشان در میان نهاده بود که فتوای عدم طهارت اهل کتاب، موجب عسر و حرج مسلمانان در خارج کشور شده و شایسته است در آن نظر، تعدیلی صورت پذیرد. ایشان در جواب، نخست به مطایبت گفته بود که مگر خیالی برای ما در سر داری؟ آن گاه توضیح داده بود که وقتی پس از اتمام تحصیل از نجف به بروجرد بازگشت در آن شهر، روحای دانشمندی را یافت که تبحر و دقت نظری شایان داشت اما متروک و منزوی بود و کسی بدو حرمت نمینهاد. علت آن بود که وی فتوا به طهارت اهل کتاب داده و با این کار، خود را از چشم مردمان انداخته بود. این خود درسی برای مجتهدان جوان تازه از نجف بازگشته میبود که یک رهبر مذهبی تا چه پایه باید به ذهنیت و عواطف جامعه، اهمیت داده و ظرافتهای رابطه متقابل مردم را با رهبران خود در نظر داشته باشد. ایشان سپس فتوای سلف خود، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را، که هوادار طهارت اهل کتاب بود، به مخاطب خویش یادآوری نموده بود.
چند سالی پیش از آن که این داستان را از مرحوم مطهری بشنوم، در اواسط دهه چهل، خود در عتبات عالیات شاهد عکس العملها در برابر فتوای مرحوم آیت الله سید محسن حکیم، زعیم بی منازع شیعه در عراق، به حرمت قمه زنی بودم و بعدها از برخی تندزبانیها و بیحرمتیها در مورد فتوای دیگر ایشان در همین مسأله طهارت اهل کتاب داستانها شنیدم. اما همیشه هم نمیتوان و نباید تنها عوام را به خاطر این چنین عکسالعملها سرزنش کرد. ملا حبیب الله کاشانی در کتاب لباب الالقاب: ۱۱۶ ذیل سرگذشت ملاعبد الخالق یزدی، از معاصران خود، دارد که گروهی از علمای عصر او را تکفیر کردند از جمله به خاطر آن که فتوا به طهارت اهل ذمه داده بود.
روزگاری شیخ بهایی، دانشمند نامور آغاز قرن یازدهم هجری، گفته بود که اگر کسی در راه تحرّی حقیقت بذل جهد کند و در تشخیص آن به خطا افتاده و دینی جز اسلام برگزیند چنین شخصی نزد پروردگار مسئول و معاقب نیست و با وجود اعتقاد نادرست خود در آتش دوزخ معذب و مخلّد نخواهد بود (خیراتیه آقا محمد علی کرمانشاهی ۲: ۳۹۹، به نقل از رساله ریاض الجنان عبد الله بن صالح سماهیجی)، یادآور سخن غزالی در فیصل التفرقه که آن دسته ازیهودیان و مسیحیان را که نه از سر عناد بل به سوء تشخیص یا عدم دریافت پیام اصلی اسلام به شکل صحیح، بدان ایمان نیاورند ناجی میداند. اگر چنین است چرا در مکتب تشیع که قرنها پرچمدار آزادی اجتهاد بوده و خود همراه آزاد فکری را جزء امتیازات اصلی آن مکتب در برابر دیگران که قائل به انسداد باب اجتهادند به شمار آوردهایم، فقهای صاحبنظر حتی در مسألهای فرعی نتوانند نظر خود را آزادانه و آشکارا بیان کنند؟ آن هم در مسألهای مانند طهارت پیروان ادیان دیگر که در گذشته بر آن زیانی مترتب نبود و امروز که دست کم به صورت نظری، روزگار احترام به حرمت انسان است ما را به عنوان تنها مذهب زنده و شناخته شده جهان که قائل به نجاست انسان دگراندیش است به جهانیان معرفی نمینمود.
بررسی مآخذ تاریخی و سرگذشتنامهها و متون فقهی نمونههایی بسیار از این دست، به دست میدهد.گاه مستند تضلیل و تکفیرها به اندازهای پیش پا افتاده و کم ارزش است که انسان از سختی و درشتی عکس العملها متعجب میشود. از قصص العلمای تنکابنی به خاطر دارم که حجه الاسلام شفتی، فقیه میانه قرن سیزدهم اصفهان، ملا محمد تقی نوری پدر محدّث نوری نگارنده مستدرک الوسائل را، که فاضلی صاحب اثر و در حد یک عالم محترم محلی در حوزه خدمت و مقر ارشاد و تبلیغ خود مورد تکریم و احترام مسلمانان بود، صرفا به خاطر آن که استعمال دخانیات را مفطر روزه نمیدانست و شخصاً به اجتناب از آن در ماه رمضان پایبند نبود تفسیق نمود. یا در جایی دیگر دیدم که در دوره رضاخانی عالمی در تویسرکان به خاطر آن که گوشت خرگوش را حلال دانسته بود از سوی همکاران خود و مردم به انحراف از شرع متهم و طرد شد. اگر آزادی اجتهاد، حتی مسائل بسیار فرعی اختلاف پذیر از این دست را شامل نباشد عملا فرق مهمی میان نظر شیعی و غیر شیعی در انفتاح یا انسداد باب اجتهاد باقی نخواهد ماند.
اما وضع و حال آزادی اندیشه و بیان در جامعه شیعی همواره بر این منوال نبوده است. روزگارانی بود که دانشمندان از بیان نظرات غیر سنتی و ارائه تحلیلات و به کار بردن تعبیرات غیر معهود، هراسی نداشتند و ناگزیر از پیروی ذهنیت عامه و صحه نهادن بر هر چه آنان بپسندند نبودند. آنان خود را پیشوای مردم میدیدند و نه پیرو ایشان. اگر بزرگی چو محقق حلی در مقدمه کتاب معتبر: ۴ از حجیت فتوای ائمه اطهار را مشحون به تقیه میخواند، کسی به خود مجال بی حرمتی به آنان را به خاطر یک تعبیر غیر معهود (بلکه غیر مألوف نه غیر معهود، چه در کافی ۷: ۳۳۰ و ۳۶۳ هم در نقل متن رساله دیات ظریف بن ناصح دارد که: «افتی امیرالمؤمنین علیه السلام فکتب الناس فتیاه») نمیداد. یا اگر فقیه بلند قدری چون میرزای قمی در خطبه تقریباً تمامی رسائل متکثره عربی خود (که نگارنده روضات الجنات، شمار آن را پیرامون یک هزار رساله میداند و من خود نسخ اصل بسیاری از آنها را در چند مجموعه در اختیار نواده دختری آن بزرگ، مرحوم سید حسن سیدی، در قم دیدم) به درود فرستادن بر خاندان پیامبر و اصحاب او، گاه به صورت «و علی آله و صحبه خیر صحب و آل»، التزام مؤکد داشت کسی او را به خاطر این رویه، متهم به مخالفت با روش عملی مرسوم میان شیعیان نمینمود، چه آن روش باید از سیره این بزرگان الهام میگرفت و نه بر عکس، ولازمه منطقی اصل شیعی آزادی نظر و اجتهاد، بالضروره آن است دست کم چنین بزرگان در پیروی و انتخاب آن چه خود آن را صواب و صلاح میدانستند مجاز و محق و مختار باشند.
مبانی اصولی مکتب تشیع در آزادی افراد صاحب صلاحیت در نظر و بیان به کنار، برای تداوم شکوفایی علمی و بقای حیات فرهنگی یک مکتب، چارهای جز این نیست که حق دانشمندان و نخبگان علمی در نوآوری و نو اندیشی محترم شناخته شده و از اهانت و هتک حرمت آنان در مواری که نظر یا تعبیری غیر مألوف در پیش گیرند اجتناب گردد.
در مصادر حدیثی دو توصیف متفاوت از رهبران مذهبی جامعه اسلامی روایت شده است. یکی حدیث مشهوری که به نقل از پیامبر اکرم (ص) در مقدمه صحیح مسلم و بسیاری از مآخذ دیگر حدیث اهل سنت، و در مأخذ شیعی در رجال کشی (و با ارجاع به اظهر مصادیق آن، ائمه اطهار، در تفسیرمنسوب به امام عسکری (ع) و بصائر صفار و کمال الدین صدوق) آمده که «یحمل هذا العلم من کل خلف عدول ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین». حدیث دیگر از امیر مؤمنان (ع) به روایت امام زین العابدین (ع) در کامل ابن عدی: ۱۵۴۳ و میزان الاعتدال ذهبی ۲: ۴۱۷ ( و با متن و سندی متفاوت در جامع شعب الایمان بیهقی ۳: ۳۱۹) میگوید: «یوشک أن یأتی علی الناس زمان خراب من الهدی، فقهاؤهم شر من تحت ادیم السماء، من عندهم خرجت الفتنه و فیهم تعود.»
در این دو حدیث همچنان که میبینیم، در واقع سخن از دو گونه زمانه و جامعه است: زمانه و جامعهای که پیروارشاد و دانش رهبران دینی و نخبگان صاحب صلاحیت خود است و تعلیمات مذهبی خویش را از آنان فرامیگیر، و زمانه و جامعهای که خودسر و خود فرمان است و رهبران و نخبگان خود را نیز به دنبال خویش به تباهی میکشاند. اگر نخبگان علمی جامعه شیعی در بیان نظر خود آزادی نداشته و جامعه مذهبی نخواهد و نتواند داوری، نوآوری یا مصلحت اندیشی آنان را تحمل کند چنین جامعهای سرانجام به کجا خواهد رسید؟ اگر صاحب نظران دلسوز و صاحب صلاحیت، و از همه بالاتر فقهای عالی مقام که در طول تاریخ ملاذ و پناه شیعیان و احق من یتبع و تا جایی که ما بر اساس عوامل ظاهری میبینیم رهبری آنان، بزرگترین عامل تداوم جامعه شیعی بوده است. نتوانند در برابر ذهنیتهای مألوف عامه چیزی بگویند (حتی در مسائل فرعی دست هشتم که گاه، خود در طول عمر نه چندان دراز خویش، شاهد مراحل آغازین و نضج گیرهای بعدی آن بوده، و دیدهای که چگونه امری مبتدع، و گاه مستنکر، به گونه اصلی از مسلمات تغییر چهره میدهد) آیا از چنین جامعهای میتوان امید صلاح و فلاح داشت؟
واپسین سخن در آخرین سطر از این یادداشت، تأکیدی مجدد و مکرر بر این نکته است که آنچه در این دفتر آمده تاریخ فکر است نه تجزیه و تحلیل مبانی عقیدتی یا نقد و بررسی باورهای مذهبی. این که چگونه جامعه بر حقایق آگاه، و واقعیتها در تضارب آراء و مباحثات فکری و کلامی آشکار میشود ربطی به حقانیت آن معتقدات و مبانی ندارد. این دو، مقولاتی کاملا جدای از یکدیگرند. سنت الهی همچنان که در امور عینی بر تحقق تدریجی امور از راهها و مجاری طبیعی است، در مسائل نظری نیز نوعاً بر آن است که حقایق به مرور در تداوم ایام آشکار شود و مردمان در چهارچوب آزادی و اختیار بشری و به نیروی اندیشه و تفکر و تجارب خویش بر آن آگاه گردند. و گرنه برای خداوند بسیار ساده بود که از روز نخست با نشان دادن معجزات و از طرق غیر عادی، اذهان آدمیان را در همه مسائل عقیدتی، مقهور و مجبور به ایمان کند. پس هیچ دور نیست که در آینده، همچنان که در مورد آیات قرآن نیز منصوص و مصرح است، باز ابعاد بیشتری از حقائق مربوط به امامت بر جامعه بشری مکشوف گردد. اما برای روزگار و نسل ما، میراث علمی و عقیدتی مکتب اهل بیت به آن صورت که به دست ما رسیده و جزء جزء آن مستند به براهین عقلی، نص قرآن، حدیث متواتر یا صحیح غیر قابل تشکیک است حجت و مقدس است، و تشیع همان خط میانه است که جمهور شیعه امامیه اثنی عشریه در طول تاریخ پر افتخار خود پیرو و پرچمدار و نگاهبان آن بودهاند و لاغیر. از آن میان، اساس وجوب استمرار امامت تا پایان جهان و حضور دائمی امام در عالم وجود، که از پایههای اصلی عقیدتی تشیع امامی است، در جای خود با براهین تحلیلی و کلامی متقن اثبات شده و در حقانیت آن جای هیچ تأملی نیست.[۱] عهده داران آن مقام در هر دوره، همواره با نص و نصب عهده دار پیشین تعیین و به جامعه معرفی شدهاند. این نص ونصب پس از امیر مؤمنان (ع) در مورد هیچ امامی قویتر و روشنتر از حضرت عسکری (ع) نبود که عهده دار پیشین مقام امامت، ایشان را علناً در مجلس عام و علی رئوس الاشهاد به جانشینی خود نصب فرمود. در واقع پس از روز غدیر، این تنها موردی بود که امام زنده به دلیل اهمیت امر، بدون رعایت تقیه جانشین خود را رسماً و علناً نصب و در میان جمعیتی که برای تسلیت درگذشت فرزند ارشد امام به محضر ایشان آمده و تمامی زوایای بیت رفیع امامت را پر کرده بودند صریحاً اعلام میداشت. تردید در نص و نصب امام عسکری – صلوات الله علیه – تردیددر اساس نصب و وصیت است که تشیع امامی بر آن اساس بنیاد شده است. مصداق اصل اصیل لزوم استمرار امامت تا پایان جهان در روزگار ما، وجود مقدس حضرت بقیه الله – ارواح العالمین فداه – است. استادم – طاب ثراه – معتقد بود که تمامی معتقدان به آن وجود مقدس هر یک به فراخور حال و استعداد، در مراحل دشوار از زندگی، دست پر مهر و عطوفت آن بزرگوار را در کنار خود احساس کرده و حضور ولینعمت و مولای کریم خود را با تمام وجود، در مرتبهای بلند از تجلی و شهود، به تجربه عینی دریافتهاند. من ناچیز نیز از این کلیت مستثنی نبودهام و خود را کمترین بنده درگاه، و خاک راه و خدمتگزاری ناچیز در آستان رفیع آن مولای بزرگوار میدانم.
نوروز ۱۳۸۶
سید حسین مدرسی طباطبائی
(۱) برای آن که ارجاع به کلیات نداده باشم یک استدلال متین از آن جمله را به عنوان نمونه در این جا نقل میکنم: استادم آیت الله مرتضی حائری – طاب ثراه- آیات آغاز سوره بقره را در داستان آفرینش آدم، برهان مستحکمی بر لزوم استمرار سلسله انبیا و اوصیاء آنان تا پایان جهان میدانست. در آن داستان، فرشتگان بر تصمیم خداوند به آفرینش آدم به عنوان جانشین وی در زمین ایراد میگیرند که این مخلوق جدید، بالقوه خونریز و فساد انگیز تواند بود. خداوند در پاسخ بدانان نشان میدهد که آدم توانایی آگاه شدن بر حقایق عالم وجود را دارا، و بدین اعتبار و عنایت، لایق جانشینی خدا بوده و خلقت او در برابر تمامی مشکلات و مفاسدی که حضور نوع انسانی بر کره زمین به بار خواهد آورد قرین رجحان و مصلحت است. استاد میفرمود که اگر حتی برای یک لحظه، نوع انسان بر کره زمین وجود داشته اما جانشین خدا، در صورت فردی از آن نوع که بر حقایق عالم وجود آگاه است، در میان آنان لحظه نداشته باشد ایراد فرشتگان بر خداوند وارد خواهد بود.
مطلب مرتبطی یافت نشد.