بسیاری از مفاهیمی که امروزه مبنای تمدنهای غربی و دولتهای لیبرال دموکرات قرن حاضر هستند، عمدتاً مبتنی بر ارزشهای پایهی انسانی به شمار میروند. آیا حقوق بشر باید رعایت شود؟ شکی نیست. آیا حقوق بشر در همه جای جهان یکسان است؟ به گمان من باید باشد. یعنی میتوان به یک فصل (یا وصل!) مشترک میان همهی انسانها فارغ از جنسیت، رنگ، نژاد و دین رسید که میشود بر مبنای آنها «حقوق بشر» را فهمید. اما چند نکته و معضل بزرگ همیشه کار را دشوار کرده است.
نخست اینکه اگر به گفتمان حقوق بشر، تنها در تمدنهای غربی نگاه کنیم، اساساً به قلمرو دولت-ملتها و نگاه وبری ماجرا توجه داریم. در این طرز تلقی از «حقوق بشر» گاهی اوقات میبینیم که «حقوق بشر» میتواند با «حقوق شهروندی» تزاحم داشته باشد. حقوق بشر، اساساً باید بدون «مرز» فهمیده شود در حالی که «حقوق شهروندی» (و ایضاً «تکالیف شهروندی») مبنای فهمشان «مرز» آن دولت-ملت خاص است. این نسبتها هنوز به قدر کافی کاویده نشدهاند و گاهی تناقضها و تعارضهای این دو خود را نشان میدهند. نکتهی دیگر اینکه همین «حقوق بشر» امروز در اروپا جوری فهمیده میشود که با فهم آمریکایی آن اندکی تفاوت دارد.
نکتهی دیگر اینکه «حقوق بشر» امروز تبدیل به چیزی شده است ورای حقوق واقعی بشر. حقوق بشر امروز بیشتر بازیچهای سیاسی است که دولتهای رقیب یا مدعی هنگامی که میخواهند مخالفان خود را زمینگیر کنند یا چهرهای اهریمنی به آنها بدهند، به آن متوسل میشوند. حقوق بشر تبدیل شده است به یکی از «مقدساتی» که پرسش کردن دربارهی آن هم گاهی جرم تلقی میشود. دقت کنیم که نقض حقوق بشر هم در آمریکا رخ میدهد، هم در اروپا، هم در کشورهای توسعه نیافتهی جهان سوم. تفاوت در این است که این نقض حقوق بشر در کشورهای اروپایی و آمریکایی یا آنقدر مشهود نیست یا عمدتاً در بازیهای رسانهای گم میشود و «قدرت» میتواند آن را به سود خود مصادره کند. در کشورهای توسعه نیافته و جهان سوم – که شامل کشورهای مسلمان نیز میشود – حقوق بشر اساساً «سیاسی» فهمیده میشود. کافی است جهتگیریهای سیاسی یک کشور خاص را به دقت واکاوی کنیم تا ببینیم نقض حقوق بشر در آن کشور چه اندازه بررسی و نظارت میشود و چقدر علیه آن بیانیه صادر میشود و چه اندازه با آن برخورد قاطع صورت میگیرد. موضع «آمریکا» در قبال نقض حقوق بشر در ایران، در عربستان سعودی، در پاکستان، در لیبی و در سوریه یکسان نیست. هر چقدر هم که قوانین حاکم بر عربستان ضد-انسانی باشد یا شدیدتر از قوانینی باشد که در ایران اجرا میشود، عربستان هرگز «اهریمن» نیست ولی ایران به خاطر سیاستهایی بسیار متعادلتر از سیاستهای عربستان میتواند دشمن شمارهی یک بشریت تلقی شود! پس به وضوح میتوان دید «حقوق بشر» تبدیل شده است به اهرمی سیاسی که در آن حقیقتاً اعتنای چندانی به خود «بشر» نمیشود. در این میان میمانند چند سازمان غیرانتفاعی و بشردوستانه که آرام و بیسر و صدا خرده قدمهایی بر میدارند برای تأمین حقوق ابتدایی بعضی انسانها در کشورهای محروم و مهجور.
حقوق بشر نیاز به مدافعی دارد خوشنامتر از آمریکا. حقوق بشر به قدر کافی دستمالی شده است (چنانکه دین به همان اندازه دستمالی شده است). میدانم این بحث بسیار گسترده و پر جنجال است. بسیاری از این نکات را قبلاً هم در ملکوت نوشتهام. اما خیلی مهم است مرتب اینها را آدم بنویسد و به خودش یادآوری کند که «حقوق بشر» سیاه و سفید نیست. حقوق بشر واقعاً مسألهای پیچیده و مهم است که حمایت از آن از ارکان مهم بقای بشریت در سالهای آینده به شمار میرود. کاش کسانی که از همه چیز، از دین، از سیاست، از حقوق بشر، از آزادی بیان، مقدساتی آسمانی میسازند و مرتب در پی دریدن گلوی همدیگرند، کمی به فکر خودِ بشر هم باشند. خودِ بشر در این میان از یاد رفته است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.