چند روز پیش با یار دلنوازی گفتوگو میکردم دربارهی روزگار تلخی که امروز بر ما میرود. سخن به اینجا رسید که چه اندازه بازگشت به حال عادی سخت است و زایندگی و خلاقیت فکری، هنری و علمی در این پریشانیها چه اندازه دشوار است. گفتم اگر به گذشته نگاه کنیم میبینیم که حافظ در دورانی زندگی کرده که چه بسا پریشانتر از روزگار فعلی ما بوده. در آن فتنه و خونریزی عظیمی که مغولان در ایران به پا کردند، باز هم حافظ رویید و بالید و ستارهای درخشان شد که هنوز فروغ حس و اندیشه و جهانبینیاش زندگانی ما را گرم میکند. نه ستمگران امروزی زورمندیشان از مغولان بیشتر است و نه میتوانند به آن اندازه خونریزی کنند. از این سو، ما هم پشتوانهای داریم برخاسته از گنجینهی معرفت و ایمانی که سخت غنی و پربار است. ما چرا نتوانیم حافظ بشویم و حافظانه در میان این همه تیرهای زهرآگینی که از در و بام بر ما میبارد، قد بکشیم و ثمر بدهیم؟ میشود. تنها باید ایمان داشت و امید. این غزل سایه، وصف حال این روزهای من است:
همان یگانهی حسنی اگر چه پنهانی
و گر دوباره بر آیی هزار چندانی
چه مایه جان و جوانی که رفت در طلبات
و گر دوباره بر آیی هزار چندانی
چه مایه جان و جوانی که رفت در طلبات
بیا که هر چه بخواهی هنوز ارزانی
ز دل نمی روی ای آرزوی روزِ بهی
که چون ودیعهی غم در نهاد انسانی
خراب خفت تلبیس دیو نتوان بود
بیا بیا که همان خاتم سلیمانی
روندگان طریق تو راه گم نکنند
که نور چشم امید و چراغ ایمانی
هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی
چه پردهها که گشودیم و آنچنان که تویی
هنوز در پس پندار سایه پنهانی
که چون ودیعهی غم در نهاد انسانی
خراب خفت تلبیس دیو نتوان بود
بیا بیا که همان خاتم سلیمانی
روندگان طریق تو راه گم نکنند
که نور چشم امید و چراغ ایمانی
هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی
چه پردهها که گشودیم و آنچنان که تویی
هنوز در پس پندار سایه پنهانی
تصنیف «یاران» را از آلبوم شیدایی با صدای صدیق تعریف بشنوید و حال و روزی تازه کنید.
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.