نه کشفِ تازهای است و نه معرفتِ جدیدی به ما امروز اضافه میشود – بعد از چند ماه – که میرحسین موسوی نماد و الگوی بدیع و خلاقی در رهبری سیاسی است. این الگوی نوپدید، دست بر قضا، یکی از مهمترین ویژگیهایاش، مسؤولیت است. در فرصتی فراختر دربارهی «رهبری مسؤولانه» خواهم نوشت (این مضمون یکی از زمینههای کمتر پژوهششدهی علوم سیاسی است). و بگذارید همین ابتدا بر این نکتهی مهم انگشت بگذارم که «توصیف» ویژگیهای سنجیدنی میرحسین، تفاوت بسیار دارد با خلق کردن یا سرودن قصههایی شاعرانه و پرسوز و گداز دربارهی فضایل و کمالاتِ کسی که دوستاش داریم. همینکه پا به عرصهی محبت بگذاریم و ارادتورزی، ناگزیر سنجش و آزمون کردن از دری دیگر میگریزد. نقطهی عزیمتِ من در این یادداشتِ کوتاه، همین سنجشپذیری الگوی رهبری میرحسین است. با این نقطهی عزیمت، میرحسین سرمایهای است بسیار ارزشمند برای سیاستورزی از جنس ایرانیاش – که میرود تا از مرزهای ایران فراتر برود. این نکتهی آخر، البته پیشبینی من است و باید منتظر ماند و دید. دربارهی این نکته سکوت میکنم چون هنوز مستند کافی در اختیار ندارم.
میرحسین معمار است؛ هم به اقتضای حرفه و دانشآموختهگیاش و هم با تأمل در گفتمانی که آفریده است. بیانیههای چهاردهگانهی موسوی را اگر بخوانیم (تا اینجا شده است ۱۴ تا)، به فراست میتوان صیقلخوردن، درخشانتر شدن و شفافیت بیشتر نظری و عملی را در قاموس میرحسین دید. او معمار است. و در معمار بودناش – به معنای اولیه و اصلیاش – «کار» کرده است و هنرورزی، یعنی کارنامهای برای خود دارد. میرحسین از آن دست آکادمیسینها یا معمارانی نیست و نبوده که در فضای تباه و بیمار اجتماعی و سیاسی کشور در سی سالهی اخیر، با تملق و تقرب به قدرت ارج پیدا کرده باشد. و گمانِ من این است که نسبت او با معمار انقلاب اسلامی ایران هم و محبوبیت او نزد آیتالله خمینی هم رکن و پایهی شخصیت او نیست. اینها فرع و پوششی است برای شخصیت میرحسین (هر اندازه هم که بتوان ادعا کرد و شواهدی نشان داد که شخصیت آیتالله خمینی با آن مشی و منش کاریزماتیک در وجودِ میرحسین هم – مانند بسیاری دیگر – ریزش کرده است). میرحسین در این ماههای اخیر ثابت کرده است که از آیتالله، نه بت ساخته و نه بتواره. او را نه از زمان و مکانِ خود بیرون میکشد و نه در زمان و مکانِ خودش او را بیمعنا و بیخاصیت میکند. میرحسین، بشریت آیتالله را در چشمِ ناظران امروزی و جوانانی که حضور معمار انقلاب را تجربه نکردهاند، میتاباند. تاباندن بشریت یعنی اینکه از وجود و شخصیت او راززدایی میکند و او را تبدیل به شخصیتی آشنا میکند که نتوان از او سلاحی ساختن برای دریدن و ابزاری برای حذف دیگری. بگذارید این مضمون را به شکل دیگری بیان کنم تا سوء برداشتها را به حداقل برسانم. وقتی از بشری شدن آیتالله در گفتمانِ میرحسین میگویم، مقصودم ارزشگذاری نیست که کسی بگوید آیتالله خوب بود یا بد. ستودنی بود یا ستیهیدنی. مقصودم این است که میرحسین با تکیه بر میراثی که آزموده و تجربه کرده، امروز زمان را میفهمد. نه تند میرود و نه کند. نبض جامعه را در دست دارد. این همان است که در کلامِ او به شیواترین وجهی تجلی پیدا میکند که امام به دنبال دانشجویان بود و آنها را جدی گرفته بود. این نه از آیتالله سلب اراده میکند و نه او را بیمعنا میکند، بلکه کانون توجه را به جای دیگری میبرد تا زمانِ حالِ ما را معنادار کند. و زمانِ حال ما یعنی این: میرحسین، یک نفر نیست؛ میلیونها نفر است (درست همچنانکه آیتالله به خیل عظیمی پیوند خورده بود؛ خوب یا بدش محل بحث من نیست).
این معمار، که کارش آفریدن بنای خاکی هم بوده و هست، به آفرینش یک مفهوم زاینده و جوشندهی سیاسی رسیده است (و میتوان خشم و خشونتِ کسانی را از او دید که کمترین توانایی و خلاقیتی را در آفریدن چیزی همچون آنچه او آفریده و در کار آفریدن است، ندارند). هر بار که بخش سبزِ ملت ما، بیتاب میشود و آتشِ زیر خاکستر میشود، کلامی تازهتر، پختهتر و سنجیدهتر از این معمار میشنویم و میخوانیم. به وضوح میتوان از این بیانیهها درایت و بلاغت را خواند. پختگی و مسؤولیتپذیری مهمترین ویژگی بیانیهی ۱۴ موسوی است. او، بر خلاف کسانی که کلیگویانه – و با پسزمینهای شبهفلسفی – «جنبش سبز» را جنبشی برای آینده و یک دو دههی آتی میبینند، حرکت و نهضتِ ملت را در حال شدن میبیند و بلکه «شده» میداند. او نه در برابر کسی از آدمیان خاکی کرنشی میکند و نه از کسی ارعاب در برابر شخصیتاش را طلب میکند. اینکه او هشدار میدهد مبادا کیش شخصیت پا بگیرد، هم برای ما آینه است و هم برای او. این آینه را میتوان پیوسته پیش چشمِ او نهاد، حال که خود به زبان حال و به عیان اقرار به آن کرده است، تا هرگز شخصیتپرستی – دیگر – باب نشود.
این معمار، نه از مردم جلو میافتد و پرچمداری میشود یکه و تنها و نه از مردم عقب میافتد و در خواب میرود. این یعنی جوانه زدن بذر امید و رشد استوار و پیوستهی آن. این بذر چندان قویّ و مایهدار است که هیچ گیاهِ هرزهای نمیتواند نیروی نشاط و عزم رویش آن را بخشکاند. اما این همه از کجا میآید؟ بخشی از این زایندگی و جوشش، برآمده از سکوتی دراز است. این سکوت و اعتزال، تا حدی سکوت رسانهای است. ظاهر شدن در برابر رسانهها و تعامل کردن با آنها، هر آدمی را تا جایی ناگزیر به تن دادن به بعضی قواعد میکند و از سویی آدمی آلودهی اقتضائات این فضا میشود. آنها که جنسشان مستعد است و کیشِ شخصیت در خاک وجودشان زود جوانه میزند، به آسانی شاخ و برگی میدهند از جنس فرعونیت. میرحسین مدتها از این فضا دور بوده، نه کرنشی کرده و نه کرنشی شنیده. این گوهر وجود آدمی را آبدیدهتر میکند. آن سوی دیگر ماجرا، سازندگی باطنی و شخصیتی است. این معنا را میتوان از بینالسطور و همچنین تصریحات و اشارات عمیقی که در خلال بیانیههای موسوی آمده است دریافت. تنیده شدن آیات قرآنی با فهمی زنده و جاندار ازآنها در متن سخنان او و یافتن ارتباطهای مضمونیشان با وضع فعلی، کار کسی است که اینها را ورزیده باشد آن هم نه به لقلقهی زبان یا به تکرار و تقلیدِ بازیهای تبلیغاتی و رسانههای که همهی متون مقدس را خرج و هزینهی فرونشاندن عطش قدرت و اشباع حس تکبر (و این روزها حس نفرت و خشونت) میکنند.
ساختن این جنس بیانیهها، کار معمارانه است. حتی لزومی ندارد لفظ به لفظ اینها را شخص میرحسین نوشته باشد (هر چند هیچ نشانهای نداریم که خودِ او اینها را ننوشته باشد یا نتواند بنویسد). مهم بروندادِ چیزی است که به نام «بیانیهی میرحسین موسوی» در جامعهی سبز (و سیاه) ایرانی منتشر میشود. اینها معمارانه است. کنار هم چیدن عناصر مختلف و میناگری کردن نتیجهاش میشود جملاتی که گاهی به شعر میمانند و الهام. این یعنی جوشش از درون. یعنی منافذِ چشمهای در رخدادهای این خرداد گشوده شدهاند که پیوسته این نکات حکیمانه، پخته و سنجیده از آنها برون میتراود، گویی این ماهها، میرحسین دیگری را بیدار کرده است. من در این تردیدی ندارم که میرحسین هم، همچون بسیاری از ما، از نو متولد شده است و آدمِ دگری شده و «چیز دگر»ش آمده است. و این همان «چیز» است که هماو گفته (با همان طنز و لطافتاش) و هم مولوی میگفت!
بر خلاف بعضی از همراهان جنبش سبز که چشمانداز توفیق این جنبش را دور میبینند، میرحسین این جنبش را زنده، جاندار و در کار میبیند که چشماندازش همین اکنون است نه آیندهای دور. او «دشمنان ملت» را هماکنون رفته میبیند. و این چیزی نیست در حد خیال یا حتی پیشگویی. این واقعیتی است تنیده در لایههای مختلف جامعه که میرحسین با درایت و حکمت آن را دریافته و آشکار کرده است. و این است آن چیزی که من الگوی تازه و بدیعی از رهبری مینامم: در دست داشتن نبض جامعه، مسؤول و حساس بودن به فراز و نشیبهای آن، و البته اخلاقی و انسانی بودن (و بسا ویژگیهای ریز و درشتی که عجالتاً از حوصلهی این بحث خارج است).
برای انبساط خاطر و تقریب به ذهن، حکایتی را نقل میکنم که به واسطهی دوست دلنوازی از زبان صادق طباطبایی به من رسیده است. داستان، داستان اظهار نظر آیتالله خمینی دربارهی آواز شجریان است و قصه این است که صادق طباطبایی برای ایشان روایت میکند که شجریان در منزلاش آواز میخوانده و غازهای حیاط هنگام آواز خواندن با شنیدن آن الحان کنار پنجره صف میکشند تا آواز او را بشنوند. و آیتالله میگوید که: «ببین! غاز آواز شجریان را میفهمد و آخوند نمیفهمد!». حالا، در مثل مناقشه نیست ولی، حکایت میرحسین است. این عبارات او را بخوانید: «راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان میدهد که ما تا انتها بر سر خواستههای خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز میگشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز میکند». او این جنبش را بهتر و درستتر از هر کسی میفهمد و بسیار از کسانی که در میان صفوف سبزها هستند نمیفهمند، هماو که سالها از صحنهی سیاست رسمی و رسانهای دور بوده. کسانی که سالیان درازی در متن این سیاست و در صفوف اول سیاستورزی بودهاند این بصیرت را ندارند که این مسیر هم عقلانی است و هم بشارت دارد: بشارتاش به این است که زبان حال این وضع نشان میدهد که راه را درست آمده است – و آمدهایم – که نشانیها همه درست بودند. نشانی غلط به کسی داده نشده بود. کسی تا اینجا دستِ خالی نمانده. او به افراط و تفریط نیفتاده. تمام خطاهای پیاپی را حریف مرتکب شده و روز به روز تواناش برای خردمندی و سنجیدگی تحلیل میرود و زرادخانهی خشم و خشونتاش هم پر میشود و هم بی رمق و رونق. این همان چیزی است که در بینش خود-تصحیحگرِ میرحسین در بیانیههای پیاپیاش دیده میشود. همین میرحسین کمرو و خجالتی، دو سه هفته که درنگ و تأمل میکند (و حتی سکوت)، حاصلاش میشود بیان و بیانیهای به این پختگی و درایت.
ملت ما چه میخواهد جز همین درایت و پختگی؟ ما چه میخواهیم جز همین سنجیدگی و اعتدال؟ ما در پی چه هستیم جز تعطیل کردن چرخهی معیوب خشم و خشونت؟ بسی چیزها هست که باید به آنها برسیم – بسی چیزهای خوبی که از جنس انتقامگیری و تشفیخاطر نیستند و متعلقشان سرنگونی و براندازی نیستند – اما همینها که که اکنون محقق شدهاند، شالودههایی هستند قوی برای بنایی محتشم و استوار. و اینها از معماری ساخته است که میرحسین است. آری، آن مرد معمار است!
پ. ن. این متن اختصاصی و شخصی است در نتیجه خواهش میکنم مطلب را در جایی نقل نکنید و قویاً از بازتولید این متن در هر وبلاگ و وبسایت سبز یا غیرسبزی پرهیز کنید. لینک دادن به مطلب مجاز و ممدوح است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.