هيچ بر هیچ

فکر نمیکنم در روزگار معاصر، یعنی همین عصر تکنولوژی و وب و فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، وسوسهای قویتر و پرزورتر از نمايش خويش و میل به دیده شدن و مطرح شدن وجود داشته باشد. این وسوسه دامن بسیار کسان را که در دنیای ماقبل اينترنت – و در واقع ماقبل شبکههای اجتماعی – مهارشان بيشتر به دست خودشان بود، گرفته است. در ميزان همهگیری و نفوذ و رسوخ اين شبکهها همین بس که بسیاری از کسانی که امروز آلودهی آن شدهاند، حتی وبلاگ هم نمینوشتند. يک دلیل ساده و روشناش اين است که شبکههای اجتماعی کار عرضهی نفس را بر آدميان بسيار بسيار آسانتر کردهاند (و به همان اندازه میزان کنترل بر تولیدات و نمايشهای آدمی توسط گردانندگان این شبکهها و دولتها گسترش يافته است).
بيهوده حاشيه نروم. فکر میکنم شبکههای اجتماعی، بسیار چيزها به آدمی میدهند و بسيار چيزها را هم از او میستانند. بحث انتخاب هم شايد نباشد. بحث خوب و بد هم در ميان نيست که بگويی شبکههای اجتماعی خوباند یا بد. شايد هيچ قاعدهی کلی وجود نداشته باشد. هر فردی، به تنهايی،چه بسا خودش فقط، میتواند تصميم بگيرد که شبکههای اجتماعی، يا حتی کدام شبکهی اجتماعی و تحت چه شرايطی برای او مناسب هستند. با خودم که حساب میکنم گاهی اوقات فکر میکنم پرداختن به بعضی مسايل شبکههای اجتماعی – و درگیر شدن در بعضی بحثها، حتی وقتی که جنبهای علمی و آکادميک هم پيدا میکنند – حيف است و بر باد دادن عمر گرانمایه. سؤال اين است که آدمی – نه بگذاريد بگويم «من»ِ گوينده – خودش را خرج چه چيزی میکند؟ آدم هميشه میتواند از خودش بپرسد که خودش را به چه چيزی میفروشد؟ گرفتيم که فلان سخن من و ما در بهمان فضا ناشنيده و نادیده ماند. آخرش چه میشود؟ بخت دنیا یا رستگاری عقبای ما در گرو مطرح شدن فلان نظر ماست؟ دنیا بدون ما از حرکت میايستد؟ زمين متوقف میشود؟ مثلاً کسانی که چند بار تجربهی ترک فيسبوک داشتهاند، احتمالاً میتوانند بهتر بگويند که با اين ترک چيزی را از دست دادهاند یا به دست آوردهاند.
خيلی وقتها، در دنيای واقعی و در دنیای مجازی نیز، اين بیت حافظ پيش چشمام بوده است:
دولت پير مغان باد که باقی سهل است | ديگری گو برو و نام من از ياد ببر
اين همان آدمی است که برایاش همصحبتی و همنفسی با يار – يار يگانهی واحد – به دو جهان میارزد: يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم | دولت صحبت آن مونس جان ما را بس.
اما همهی اینها به پای اين بيت حیرتآور حافظ – که گویی تصويری رنگآمیزیشده از خیام است – نمیرسد:
جهان و کار جهان، جمله هیچ بر هيچ است
هزار بار من اين نکته کردهام تحقیق.
هيچ! ما که «چو خشخاشی بر روی دريا» هستيم و چه بسا همان هم در اين بيکرانهی هستی نباشيم، کجای جهان را پر میکنيم با اين حنجره دريدن و «روز و شب عربده با خلق خدا»؟ بگذار همه با خيالی که دارند خوش باشند. و کل حزب بما لديهم فرحون. مشکل خيلی وقتها اين است که زمین بازی و قواعد بازی در شبکههای اجتماعی را به جای اينکه ما تعريف کنیم، صاحبان شرکتهای بزرگ و در سطح پایینتر بقیهی کاربران تعيين میکنند. گويی در اين ميدان خودت چندان اختیاری نداری. گويي فضای مجازی عرصهی نبرد جبر و اختيار دوران مدرن است. خيلی وقتها کاری میکنی و چيزی میگویی و فکر میکنی با اختیار اين کار را کردهای در حالی که کسی، چيزی، حالی، خيالی، وسوسهای پاسخی تو را گوشکشان میکشاند و خودت در اين توهم و گمانی که چه عرصهی فراخی برای اختیار و اعمال فرديت آدمی. آخر قصه؟ هيچ، هيچ اندر هيچ! اين «هیچی» بيشتر وقتی خودش را نشان میدهد که درگیر تجربههای وجودی باشی و ببینی که از فرش تا عرش نه در فضای مجازی و نه در فضای واقعیاش، «چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من»! اينها را اگر آدميان با خودشان مرتب مرور کنند، کمی ملايمتر میشوند. از سرکشی و غرورشان کاسته میشود. متواضعتر میشوند. آن سختگیری و تعصب، آن خشم و خروش زبانهاش فرو مینشيند. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
[تأملات] | کلیدواژهها: , اختيار, ترک, جبر, حافظ, خيام, شبکههای اجتماعی, فضای مجازی, فيسبوک