عاملیت انسان دو سو دارد: به سوی جنایت نروید

درباره‌ی مخالفت بنیادین‌ام با خشونت بسیار نوشته‌ام. باز هم می‌نویسم. من باور ندارم که باید دست به کار کشتن آدم شریر شد تا جان بقیه را نجات بدهید. این را می‌فهمم که بعضی اتفاق‌ها در عالم انسانی ناگزیر ممکن است رخ بدهد (یعنی حتی ستاندن جان کسی). ولی این را باید به تأکید و اصرار گفت که چنین اقدامی اولاً که همیشه باید آخرین راه حل باشد ثانیاً تحت شرایط بسیار خاصی باید رخ بدهد. ثالثاً، همیشه باید دنبال بهانه باشیم برای این‌که از خون‌ریزی دور شویم حتی اگر دلیل موجهی برای آن پیدا کنیم. دلیل‌اش ساده است:‌ ما با کشتن مشروع شروع می‌کنیم و به درندگی می‌رسیم. خون زیر دندان آدمی مزه می‌کند و طبیعی می‌نماید او را. ای انسان! نکش! هرگز نکش! وقتی هم ناچار شدی و کشتی، جشن نگیر! شادی نکن! بزن توی سرت که چقدر بیچاره و ذلیل شده‌ایم که ناگزیریم «انسان» را بکشیم.

استدلال فقیهانه را که با تمسک به قرآن پشت عنوان مجازات «قصاص» پنهان می‌شوند البته نباید به این سادگی با این شیوه‌ی افسارگسیخته و بی‌مسئولیت تجویز خشونت یکی گرفت. در همان «قصاص» هم هزاران شرط هست. در جنگ هم فرق است میان دفاع. مبنا حتی در جنگ باید قداست جان آدمی باشد. ما درباره‌ی وضعیتی حرف می‌زنیم که یک طرف مدعی است به غیرنظامیان کاری ندارد ولی در عمل بارها ثابت کرده است که غیرنظامیان هم برای او از بن بی‌اهمیت‌اند. این که می‌بینیم درنده‌ای بی‌مهار است. سکوت ما در برابر درندگی او به این بهانه که درنده‌ای دیگر را دارد می‌درد، نابخشودنی است. تیشه به ریشه‌ی خودمان می‌زنیم. هوشیار باشیم.

مرد چون با مرد رو در رو شود
مردمی از هر دو سو یک سو شود

آن‌که خصم خود به خاک انداخته است
در گمان برده است اما باخته است

این‌ها فقط «شعر» نیست. در واقع اصلاً شعر نیست. حکمت منظوم است. سیلی سنگینی است به صورت آدمی. هیچ وقت مردن هیچ انسانی را شوخی و لغو نگیرید. حتی اگر آن دشمن شرورترین انسان روی زمین باشد:

اگر جان را خدا داده است
چرا باید تو بستانی؟

بایگانی