بزرگا مردا که تو هستی!

شکافی در پیکره‌ی ستم افتاده است که ترمیم‌شدنی نیست. صدای در هم شکستن استخوان‌های بیداد است که به گوش می‌رسد و هر که دلی دارد و خردی، نمی‌تواند این نکته‌ی بلیغ را نفهمد. شجریان در این یک سالی که پا به پای مردم ما آمده است، کم سخن گفته است اما همان اندک چنان به موقع و چندان رسا و پرمعنا بوده که کار صدها بیانیه را کرده است. شجریان سیاست‌مدار نیست. عالم علوم سیاسی هم نیست. فعال سیاسی هم نیست. اما هنرمندی است تمام عیار و هر که بگوید شجریان در هنر ایرانی، در موسیقی ایرانی، پهلوانی است بی‌بدیل گزاف نگفته است. هنر او، هنری نبوده که برای خودش باشد، بلکه هنری بوده و هست که به گواهی تاریخ و به شهادت آثارش در پای مردم‌اش ریخته است. «این قیمتی درّ لفظ دری» را در پای خوکان و به تملق و چاپلوسی هزینه نکرده است. همین استغنا و مردم‌شناسی و دردمندی، این بلندی همت و مناعت طبع، کم خصلتی نیست. این ویژگی، سخت کم‌یاب است.
شگفت نیست اگر رسانه‌های کودتا و خبرسازان و دروغ‌‌تراشی که علمه‌ی ظلمه‌اند، در آستانه‌ی پخش فیلمی از زندگی او، استقلال و استغنای او را برنتابند و خود را داورِ عالم و آدم بشمارند و انتظار داشته باشند یلی چون شجریان هم بر آستان قدرت آن‌ها کرنش کند و مجیزشان را بگوید. عجیب نیست اگر فتنه‌ی پلید خود را نبینند و فتنه‌ی بلند و جان‌پرور او و امثال او بیازردشان. آری، شجریان فتنه کرده است و در صف فتنه و آشوب است. اما این آشوب کجا و آشوب ستم‌گران کجا؟ یکی فتنه می‌کند و فریاد بر می‌آورد که حق بگوید و از آدمی دفاع کند و دیگر فتنه می‌کند و دروغ می‌تراشد که ظلمت را و بیداد را مدد کند. دریغ بر آن دیدگان نابینایی که موج‌خیز نامردمی، دروغ، ریا و آدمی‌خواری را نمی‌بینند و خروش دردمندانه‌ی مردم و هنرمندِ دُردانه‌شان را فتنه می‌خوانند و بازی بیگانگان. مگر آن همه خونی که به ناحق ریخته شد هم فتنه‌ی بیگانگان بود؟ تیغ در دست که بود آن زمان؟ ماشه را چه کسی می‌چکاند؟ مگر آن همه جان‌های عزیزی که قربانی انتقام‌جویی و تسویه‌حساب‌های قدرت شده‌اند و تنها جرم‌شان همراهی نکردن با قدرت بوده و اینک در گوشه‌گوشه‌ی این خاک محبوس قفس‌اند، به دستان بیگانه در حبس شده‌اند؟ مگر کلید زندان هم در دست بیگانگان است؟ شگفتا از وقاحت دروغ و دریدگی ستم‌گران که توقع دارند هر که در عالم و آدم است، از شریف و وضیع گرفته تا هنرمند و نویسنده‌، همگی در خدمت تبلیغات و حق‌پوشانی و دروغ‌پروری‌شان باشند!
شجریان در دل این ملت خواهند ماند و دودمان بیداد است که به باد خواهد رفت. ظالمان راه به منزلی نبرده‌اند و نخواهند برد. حکیمانه‌تر از این سخن نمی‌توان گفت که پنج سال و ده سال در پای گذشت زمان و داوری بی‌دریغ و بی‌امان روزگار، افسانه است: «به پای او دمی است این درنگ درد و رنج». سپیده‌ی آرزوهای زلال این ملت سر خواهد زد و «رسیدن هنر گامِ زمان است». شجریان دیگر به چه زبانی باید به شما بگوید که ستم نکنید، حق‌کشی نکنید، خون‌ریزی نکنید، دادگری را در پای منصب دو روزه‌ی دنیا فدا نکنید؟ او که زبان حال این ملت است و مرغ خوش‌خوان غم و شادی‌های ما به چه زبانی باید به شما بگوید که حقیقت در انحصار شما نیست و مردم این کشور چشم دارند و گوش و هوشیارتر از آن‌اند که بازی‌های رسانه‌های شما را بخورند؟
شجریان دلیری کرده است. تردیدی نیست که این دلیری به مذاق قدرت‌پرستانی که شهوت مسند و منصب مست‌شان کرده است و مرگی را که در یک قدمی‌شان ایستاده نمی‌بینند، سخت گران خواهد آمد. دلیری می‌خواهد و زهره‌ی شیر که در برابر این غوغا و هیاهوی ستم و بانگ رعب‌افکن قدرت، قد علم کنی و چنین فروتنانه از رنج‌های ملت‌ات بگویی. دلیری می‌خواهد که در برابر وقاحت و بی‌حیایی آن ناشسته‌رویی که صدای اعتراض ملت را صدای خس و خاشاک می‌خواند، بایستی و از عقاب و عذاب این دستگاه پرسالوس هراس به دل راه ندهی. او نه سیاست‌مدار است و نه سیاست‌باز. اما این اعتزال از سیاست سبب نشده تا چشم از حقیقت فروبندد و آدمیت را خوار بشمرد و راستی، دانایی، ایمان و خرد را حقیر بشمارد. شجریان نه کم گفته است نه زیاد. همین ایجاز و اندک‌گویی، آن هم جایی که می‌توان قلم‌ها فرسود و دل‌ها سوزاند و خردها را گداخت در پای این ستم بی‌کرانه، کار صدها هزار نوشته را کرد. شک ندارم که امشب آن‌ها که در ایران سخنان دلیرانه‌ی شجریان را شنیده‌اند، باز هم چراغ امیدشان را به ایمانی محکم‌تر تیمارداری خواهند کرد و ستم بی‌فروغ‌تر و دروغ بی‌قدرتر خواهد شد. بزرگا مردا که تو هستی! همت پاکان دو عالم با او باد که بندگی دولت دنیا نکرد و هنر را به امنیت و آبروی دو روزه نزد قدرت‌مندان نفروخت!
بایگانی