پرسشهایی دربارهی روح آشفته و نهادهای رنجور دموکراسی معاصر
جان کین | ترجمه: داریوش محمدپور
ما در زمانه تاریکی زندگی میکنیم پس جای آن است که کمی طنز تلخ بگوییم.
با الهام از شوخیهای آن مرد بزرگ با دهان بزرگاش، بیایید لحظهای دربارهی این موضوع مهم بیندیشیم که دموکراسیها با رهبرانشان چطور رفتار میکنند. دموکراسیها وقتی درست کار میکنند بی هیچ پروا و حفظ حرمتی بر کسانی که به نیابت از دیگران تصمیم میگیرند سخت میگیرند و با آنها درشتی میکنند. چرا؟ تا حد زیادی به این دلیل که دموکراسی این خاصیت را دارد که باطلالسحر این افسانه است: که بدن یکپارچهی سیاسیای تجلی یافته در رهبری معظم و قائم به آن وجود دارد یا میتواند وجود داشته باشد.
آمدن دموکراسی تضمین میکند که جامعههای سیاسی برای همیشه ترک بردارند. اختلاف عقیده و تفاوتهای شیوهی زندگی رونق پیدا میکند. عوامگرایان امروزی هر چه میخواهند بگویند ولی هیچ «ملت خودفرمان»، هیچ «بدنهی سیاسی» و هیچ پیکرهی واحد و یگانهای به نام «مردم» وجود ندارد که رشتهی پیوند و اتحاد همهی اینها باشد. مصالحه، اجماع و توافقهای عملی بر سر توافق نداشتن البته رخ میدهند. اما نوعا تنشهایی مزمن میان جوامع مدنی و حکومتها وجود دارد و درون جوامع مدنی و درون خود حکومتها هم کشمکشهایی هست. کشور بهرهمند از هر اتحادی که باشد این اتحاد همواره زیر سؤال است و پیوسته به دست این و آن میافتد و دلیلاش هم بسیار ساده است: اِعمالِ قدرت بر دیگران همیشه زیر نگاه تیزبین عمومی است، همواره محل نزاع، تقسیم و تحدید است.
پطر کبیر، سزار روس (۱۶۷۲-۱۷۲۵)، دانشگاه کنت/جیکوب ابوت
مقایسهی میان پادشاهیهای اروپایی اوایل دورهی مدرن و رژیمهای خودکامهی قرن بیستم شگفتآور و گویاست. چند لحظه فکر کنید که چطور پادشاهیهای زمانی به شکلی نمادین نمایندهی قدرتی بودند که بر رعایای خود اعمال میکردند. پیکرهی جسمانی شاهانی مانند چارلز اول (۱۶۰۰-۱۶۴۹) و پطر کبیر (۱۶۷۲-۱۷۲۵) هم بر مثال شکل خدای پدر و مسیح پسر تصور میشد. جسم پادشاه الوهی بود. در نتیجه تن او نامیرا و ناشکستنی تصور میشد. نمیشد پذیرفت که شاهان میمیرند. تنهای آنها نمادِ کمالی بیمنتها بود.
همچون خدا و پسرش، شاهان نیز نمیتوانستند مرتکب هیچ خطایی شوند. به این خاطر بود که تعرض به تنهای ایشان – به واسطهی اعمالی غیرالاهی از لمس بدون اجازه تن آنها به دست رعایا تا کوشش برای قتل پادشاه – عقوبت و مجازاتی سخت در پی داشت. تن شاهان نماد کیفیت ناشکستنی «بدنهی سیاسی»ای نیز بود که پادشاهان بر آن حکمفرمایی داشتند. پادشاهان نیز مانند خدا همه جا حاضر بودند و تنهای ایشان همعنان با خود حکومت و نظام بود. پادشاهان شارعانی خداداد بودند. ولی آنها شبیه خدای پسر نیز بودند. خدا آنها را فرستاده بود که بشریت را نجات دهند در نتیجه پادشاهان یک «تن طبیعی» – نشانهی خدا در جهان – نیز علاوه بر بدنهی سیاسی داشتند. درست مانند اشخاص تثلیث، این دو تن، جدای از اتوریتهای که از آنها ساطع میشد، یکی بودند، جداییناپذیر و بسیط.
سخنرانی پل پت (۱۹۲۸-۱۹۹۸) در جلسهی دربسته در پنومپن پس از پیروزی خمرهای سرخ در سال ۱۹۷۵. هیستوری پِلِیس.
این واقعیت تاریخی غریبی است که تمامیتطلبی قرن بیستمی از دل نسخهای از همان افسانهی بدنهی سیاسی متحد رویید که چنانکه رهبر بزرگ پل پت قصاب در جزوهی کمتر شناختهشدهای که در سال ۱۹۴۹ با عنوان «پادشاهی یا دموکراسی» نوشته بود آن را «ناب چون الماس» میخواند. استبداد به نام «مردم»، ولی مانند پادشاهیهای قدیم، بدن رهبر بزرگ را در صدر مینشاند به این منظور که از او سرچشمه و منبعی بلندمرتبه از فرزانگی، استواری، دانش و قدرت بسازد.
مومیاییکردن و نمایش عمومی جنازهی لنین در اتحاد شوروی در ژانویهی سال ۱۹۲۴ پیشدرآمدی بود بر چنین روشهایی که شاید نقطهی اوجاش بنای معظم سالن یادبودی در میدان تیانانمن بود که به یاد پرچمدار بزرگ خلق چین مائوتسه تونگ ساخته شد. آنها که این بنا را به چشم دیدهاند قبول خواهند کرد که این بنا مقبرهای ساده برای جنازهای عادی نیست. این بارگاه بیشتر شبیه به مقبرهی شاهان است که برای پسران آسمان در نظر گرفته می شود که در آن واحد هم اشخاصی برکشیده بودند و هم اشخاصی الوهی که زمان در تنهای آنها به تمثیل برای همیشه ساکن میایستد.
بنای تیانانمن این سنت را برای یک قدیس انقلابی حفظ کرده است. این بنا مجسمهای مرمرین دارد و تابوتی پوشیده از بلور که بازماندههای مومیایی شدهی مائو را در خود جا داده است و روی دیوارهی جنوبی آن عبارتی روی سنگ مرمر سبز حک شده است: عبارتی گویا تقدیم به یاد و خاطرهی «رهبر و معلم بزرگ ما رییس مائوتسه تونگ: جاوید باد برای همیشه بری از فساد و تباهی».
پوستر بزرگ بزرگداشت مرگ مائو و اتمام سالن یادبود، ۱۹۷۷. پروفسور هریت اوانس/دانشگاه وستمینستر
درست در تضاد با همهی اینها، دموکراتها و دموکراسیها وقتی که درست کار کنند تصورات تنانهی قدرت و رهبری را به زیر میکشند. دموکراسیها که به مثابهی اشکالی از حکمرانی و راههایی از زندگی فهمیده میشوند که در آن هیچ بدنی حاکمیت ندارد، این بتوارگی رهبران را کنار میگذارند. آنها البته به رهبرانی نیاز دارند، به آنها احترام میگذارند، از آنها تبعیت میکنند، از آنها میآموزند – ولی آنها را به مثابهی رهبرانی برخوردار از لطف و عنایت نیروهای فوق طبیعی نمیپرستند. بدنهای رهبرانی چون جورج و. بوش یا رونالد ریگان یا ریچارد نیکسون مترادف و یکسان با نهاد ریاست جمهوری ایالات متحدهی آمریکا تلقی نمیشود. قدرت اجرایی غیر شخصی شده است. نمایندگان با نقشی که ایفا میکنند مساوی و یکسان نیستند. و به این دلیل است که دموکراسیهایی مثل ایالات متحدهی آمریکا وقتی که کارشان را درست انجام میدهند پیوسته آشکارا تنهای سیاستمداران را بدون هیچ عقوبتی دستمایهی تمسخر و هزل میکنند.
مجموعهای از طنزهای تلخ را از تیرهترین لحظات دورهی اول ریاست جمهوری جورج و. بوش به خاطر دارم. رانندهای در ترافیک سنگین بزرگراهی که به سوی واشینگتن دیسی میرفت گیر افتاده بود که ناگهان صدای داد و فریادی او را از جا پراند. شیشهی پنجرهاش را پایین داد. شهروندی که به او سلام کرد گالن فلزی بنزین به دست حامل خبری داغ بود. «همین حالا تروریستها رییسجمهور را ربودهاند! در ازای آزادیاش تقاضای باج بزرگی کردهاند و اگر این باج را ندهند میگویند آتشاش میزنند! دولت میگوید شهروندان هم باید مشارکت کنند تا بتوان ماجرا را زودتر حل و فصل کرد». رانندهی هراسیده در جواب گفت: «خوب هر نفر حدوداً چقدر باید بدهد؟». اولی گفت: «نفری تقریباً یک گالن!»
اینطور که یکی از دوستان یهودیام چند روز پیش یادآوری کرد طنز تلخ برگشته است. رییس جمهور دونالد ج. ترامپ اولین سفر دولتیاش را به اسراییل انجام میدهد و با کراوات قرمز به گردن به بیتالمقدس سفر میکند تا سفارت تازهی آمریکا را در آنجا افتتاح کند. آنجا ناگهان بیخبر حملهی قلبی سنگینی عارضاش میشود. متخصصان پزشکی میگویند انسداد مزمن شریان اکلیلی قلب و انفارکتوس میوکارد بوده. ولی حقیقت این است که رهبر مرده.
با انتشار خبر، کشور را تا خود واشنگتن آشوب برداشت. مسؤولان فدرال که منتظر دستورات بودند به حالی عصبی از جنازه مراقبت میکردند. صهیونیستهای محلی مشتاق درخواست داشتند که رهبر بزرگ، فرزند اسراییل در خاک وطن دفن شود. یک مقاطعهکار موفق کفن و دفن محلی به سرعت طرحی برای تدفین پیشنهاد کرد: «من همهی کارها را انجام میدهم. بهترین تابوت، گلهای زیبا. مراسم سریع. قیمت معقول». ولی پشت صحنه مسؤولان آمریکایی قانع نمیشدند. یکی از آنها بی سر و صدا و غیر رسمی گفت: «نمیشود خطر کنیم. دو هزار سال پیش، یک آدم بزرگ دیگر اینجا مرد. سه روز بعدش دوباره سر پا شد و راه افتاد.»
این مقاله بخشی از سلسلهی «آیندهی دموکراسی» است که برنامهی جهانی مشترکی است با شبکهی دموکراسی سیدنی. هدف این طرح برانگیختن تفکر تازه دربارهی چالشهای بسیار پیشاروی دموکراسیها در قرن بیست و یکم است.
نوشتههای مرتبط:
- فراسوی جهان دوقطبی یکی از مهمترین تجربههایی که هر انسانی میتواند داشته باشد...
- آزادی با زنجیر، آزادی بیشادی و آزادی ویرانی وضعیت خاور میانه وضعیتی پیچیده و پر-ازدحام است که مدعی...
- رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم زبانم مو در آورد بس که این را نوشتم: آنها...
- به نام مردم، به کام استبداد بازی با مفاهیم موسع و مبهم و انتزاعی کانون ارتزاق...
- متغیرهای تازه در معادلات انتخابات در ایران مرگ ابراهیم رییسی چیزی را در معادلات سیاسی ایران...