انتظارِ خبر
انتظارِ خبری نیست مرا؟ نه ز یاری؟ نه ز دیّار و دیاری؟ از هیچ کس؟ حتی از تو؟
ولی . . .این رو که میدونی که سالهاست: «ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند». قاعدهی کارِ عالم عوض شدنی نیست. دیشب بعد از مدتها و برای چندمین بار فیلم «کازابلانکا» رو دیدم که باز فیلم یادِ هندستون کرد! یاد روزگاری افتادم توی همین یه سالِ گذشته که قرار بود بشن وقتِ دیدار و همگی شوربختیِ جدایی شدند و هر بار به خودم میگفتم که:
دیدارِ دلفروزِ تو عمرِ دوباره بود / اینک شبِ جدایی و مرگِ دوبارهای
و این برای کسانی است که مثِ من، به قول سایه: در هفت آسمانم ستارهای نیست! نمیدونم . . .شاید حافظ بیهوده نمیگفت که:
گلیم بختِ کسی را که بافتند سیاه / به آبِ زمزم و کوثر سپید نتوان کرد
آره، میشه آدم شیوه زندگی و ارزشاشو عوض کنه ولی دیگه اون وقت تو اون آدم قبلی نیستی! میشه آدم از خیلی چیزا دست بکشه. اون وقت باید روی یه چیزایی برای همیشه قلم بگیری و دیگه هرگز اجازه ندی توی زندگیت تجلی پیدا کنن و گرنه ویرانگر میشن. ولی زندگی مگه ارزشِ اینا رو داره؟ . . .
. . . تا با تو سنگدل چه کند سوز و سازِ من!
مطلب مرتبطی یافت نشد.