یکی از وردهای این روزها در ادبیات مربوط به انتخابات این است که فلانی بیاید بگوید آن روزها چه میکرده است. این فلانی البته احمدینژاد نیست. چون نیازی به هیچ روزش نیست جز همین روزهای چهار سال اخیر (و البته روزگار شهرداریاش). خلاصه اینکه همه سخت تمایل داریم هر کس نامزد ریاست جمهوری شد، حسابی درست و حسابی پس بدهد. یعنی تا کارنامهی نامزد مربوطه را نبینیم و یک صد آفرین بزرگ کنارش نگذاریم به این سادگیها نمیپذیریم که طرف قرار است «سیاستمدار» باشد نه رهبر دینی و پیشوای معنوی یا پیر و مرشد احوال باطنی آدم و دهها چیز مربوط و نامربوط دیگر. اینها معنایاش این نیست که به سادگی چشم ببندیم به کسانی که پروندهای تاریک و پلید دارند و دستشان تا مرفق به ناپاکی آلوده است و ذهنشان سرشار از جهالت و خرافه است. اما باید به یاد داشته باشیم که انتخابات صحنهی عمل سیاسی است، نه صحرای محشر و جای حساب و کتاب در برابر میزان عدل الاهی.
من میانِ سیاستمدار آرمانی و سیاستمدار عملی و واقعگرا تفاوت میبینم. سیاستمدار آرمانی وجود خارجی ندارد و نخواهد داشت. سیاستمدار واقعی هم لزوماً نباید بیاخلاق باشد و حریص به قدرتِ محض و فاقد مسئولیت. سیاستمدار واقعی در ذهنِ من باید درستکار باشد، مسئولیتپذیر و پاسخگو (در حدِ امکان). درستکار و صادق یعنی اینکه دروغ و ریا و تزویر تا نهانترین خانههای جاناش رسوخ نکرده باشد. تشخیص این نکته کار زیاد سختی نیست. میشود نامزدهای موجود را با همین معیار سنجید.
اما یکی از واقعیتهای دردناکی که این روزها میبینم این است که هنوز دوستان ما نقش انتخابات – و همان رأی ناقابل را – جدی نمیگیرند. اگر هم خودشان را راضی میکنند که رأی بدهند، به اکراه است و چِندِش که بالاخره قرار نیست چیز زیادی عوض شود و همان آش است و همان کاسه. خوب این حرف خیلی معنای عمیقتری دارد. وقتی میشنویم که رأی هم اگر بدهید که کس دیگری جای احمدینژاد بیاید – حالا هر کسی باشد – وضع ما «تغییر» نخواهد کرد و در بر همان پاشنه خواهد چرخید، آیا به فکر فرو نمیرویم؟ راستی چه اتفاقی افتاده است؟ چرا این نگاه؟ آیا این واقعیت تغییرناپذیر کشور ماست؟ من فکر میکنم شنیدن این جنس نظرها، بدون شک منعکسکنندهی یک چیز هست: پیروزی سیاست استخفاف! سیاست استخفاف باعث اطاعت قوم میشود. باعث خالی شدن دلِ مردمی میشود که امروز نقش رعیت را بازی میکنند. اما سیاست استخفاف، شوق به تغییر و امید به آیندهی متفاوت را هم میکشد. سیاست استخفاف پیروزیاش در گرو همان نظر بالاست که باز هم در بر همان پاشنه خواهد چرخید. انتشار این نظر و باور راسخ به آن داشتن، آینهی پیروزی سیاست استخفاف است. سیاست استخفاف، مردم را مرعوب میکند و امید را در آنها میکشد. زبانه کشیدن آتش امید، میتواند بسیاری از ناممکنها را ممکن کند. نباید به موج ناامیدی به هیچ شکلی دامن زد.
این مقدمهی طولانی برای این بود که بنویسم از نظر من، در کشوری مثل ما – و حتی در کشورهای توسعهیافتهتری از ایران – تغییر و تحول به کندی رخ میدهد. اتفاقهایی مثل انقلاب کمونیستی، انقلاب اسلامی ایران، فروپاشی شوروی سابق دیگر به این سادگی رخ نمیدهند. تغییرهای رادیکال، نتیجهاش چیزی میشود شبیه وضعیت امروز افغانستان و عراق: یعنی شکست پیاپی و ناکامی پیوستهی کسانی که فکر میکردند به این شیوه میشود آزادی و دموکراسی را به آن کشورها برد. به نظر من یکی از اشتباهات امپراتوری آمریکا همین بود که فکر میکرد میتواند دست به تغییرات سریع و یکشبه بزند. توسعهی سیاسی و فرهنگی در کشور ما زمان میبرد. مقدمات لازم دارد. یکی از مقدمات مهم و واجباش، مشارکت پیگیر، لجوجانه و سرسختانه در همین صندوق پارهپاره و بر سر نیزهی انتخابات است. و این فقط و فقط یک قدم برای حل مسألهای است که راه حلی درازمدت دارد.
با نق زدن، نشر یأس و دلسردی – که دردِ مشترکِ همهی ماست – مشکل ما هرگز حل نخواهد شد. راهِ تغییرات رادیکال و خشن نیز، بیراههای است که حاصلاش طولانیتر شدن راه توسعه و «بهبود کیفیت زندگی» مردم است. راه نهادینه کردن اخلاق مدنی، از صبر، خویشتنداری، اعتدال و پرهیز از آرمانگراییهای بیسرانجام است. اگر قرار است تغییری رخ بدهد، باید سخترو بود و شهامت روبرو شدن با دشواریهای غیرمنتظره را هم داشت. از پا نشستن و به اکراه تن به بازی استخفاف و رعب دادن، ما را فقط عقب خواهد برد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.