نگو که مردِ رهی نیست، هست ای ساقی!

افق پیش روی ایران تیره است. این واقعیت را امیدوارترین آدم هم می‌داند. چشم‌انداز این تباهی‌ها، آینده‌ی این همه بیداد متراکم، عاقبت این همه دین‌فروشی، ریا، تزویر، دروغ، وقاحت و شناعت، اگر باری دهد، همانا پشیمانی و پریشانی است. افقِ پیش روی ایران و ایرانی تیره است. اما هم‌چنان در گوشه‌کنار این خاک، شعله‌های امید می‌درخشد. چطور؟

بگذارید ابتدا بخشی از بیانیه‌ی نهم میرحسین موسوی را دوباره بخوانیم:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.»

امید، تنها به گفتن و شنیدن پا نمی‌گیرد؛ امید تنها با شاعرانه سخن گفتن ریشه نمی‌دواند؛ امید به خیال‌پردازی و خیال‌پروری نیست. امید، پایی در واقعیت دارد. اما واقعیت امید در چه جاهایی در ایران متجلی است؟ به باور من – و این «گمان» نیست؛ باوری محکم است – مهم‌ترین پایگاه امید در جامعه‌ی ما، زندان‌های جمهوری اسلامی است. زندان در نظام جمهوری اسلامی، از ۲۲ خرداد ۸۸ به بعد، تبدیل به جایی شده است که دلیرترین، پاک‌ترین و آزاده‌ترین انسان‌های این دیار در آن مسکن دارند. این البته منافاتی ندارد با این‌که بیرون از حصارهای زندان‌های رسمی جمهوری اسلامی، آزاده‌ای نباشد. اما بی‌شک قوی‌ترین و تأثیرگذارترین صداها از پشت دیوارهای همین زندان‌ها شنیده می‌شود. و نظام جمهوری اسلامی به رغم تمام کوششی که با انحصار مجراهای خبررسانی و غلبه‌ی تبلیغاتی‌اش دارد، از خاموش کردن شعله‌ی پرلهیبی که از کنج زندان‌های‌اش نور به جان آزادگان ایران می‌اندازد، ناتوان بوده است.

اگر کسی در همین چند سال نامه‌های ابوالفضل قدیانی و مصطفی تاج‌زاده را کنار هم بگذارد، به حجم انبوهی از مضامین امیدبخشی می‌رسد که در آن نشانه‌های زندگی، نشانه‌های سرکشی، نشانه‌های استواری اراده در تسلیم نشدن به ذلت و مرگ موج می‌زند. و این زندگی تنها در نامه‌های مکتوب این چشمه‌های امید نیست؛ در عمل آن‌ها نیز هست: در اعتصاب امثال نسرین ستوده نیز هست. در ایستادگی و مرگ هدی صابر نیز هست. در مظلومیت هاله سحابی نیز هست. زندان، در جمهوری اسلامی به بلندترین ارزش‌های ما پیوند خورده است. نظام جمهوری اسلامی ناکام‌ترین کارنامه‌ها را در مدیریت زندان داشته است. زندان قاعدتاً چهره‌ای منفی دارد. زندان جای مجرمان و خطاکاران است. پیش از ۲۲ خرداد تصور زندان در ذهن مردم این اندازه روشن نبود که اکنون هست. امروز، به برکت‌ ناکامی این نظام، شمار بیشتری زندان را خانه‌ی آزادگان می‌دانند: جمهوری اسلامی برای زندان آبرو خریده است! فکرش را بکنید که بر همین قیاس، روزی این نظام باعث آبادانی میخانه خواهد شد:
کردار اهل صومعه‌ام کرد می‌پرست
این دود بین که نامه‌ی من شد سیاه از او!
حافظ آن سوی قصه را می‌گفت و رندانه نقدی در میان می‌آورد. من اما سوی دیگر آن را می‌گویم. زندان‌های جمهوری اسلامی، نخستین جایی هستند که می‌توان در آن‌ها امید، دلیری، ایستادگی و شرافت را جست‌وجو کرد. این قصه‌ی زندان اتفاقاً نکته‌ای است که نظام جمهوری اسلامی خود به ناکامی و ناکارآمدی آن واقف است. تصورش را بکنید که نظام به جای حبس و حصر غیرقانونی و نامشروع‌اش برای موسوی و کروبی، به جای آن آدم‌ربایی رسوا و شرم‌آور، آن‌ها را محاکمه می‌کرد – به سیاق همان دادگاه‌های فرمایشی استالین‌وارش – و آن‌ها را به زندان می‌انداخت؟ کارش ساده‌تر بود؟ بی‌شک وضعیت دشوارتری داشت. این نظام با این لشگر لنگ و لوکی که گرداگردش را گرفته است، با این خیل عظیم متملقان، دروغ‌بافان و جهال که زمام امورش را به دست دارند، چاره‌ای ندارد جز توسل به شریرانه‌ترین و رذیلانه‌ترین کارهایی که در خیال‌اش می‌‌گنجد. رفتار بازجوی علیرضا رجایی پیامد طبیعی و محصول بدیهی چنین نظامی است.
وقتی ناصر خسرو می‌گفت:
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را، نه عام نادان را
بر ما نیز چنین حالی می‌رود: اهل فضل و خرد در گوشه‌ی زندان‌اند و همان‌ها هستند که شعله‌های پرقدرت امید برای آینده‌ی تاریک سرزمین ما هستند. این جان‌سختی، این ایمان، این پایداری امثال تاج‌زاده و قدیانی، امثال موسوی و کروبی است که آینده‌ی ویران وطن ما را خواهد ساخت. امید را باید در این‌جا جست‌وجو کرد: پشت دیوارهای ستبر اما سست زندان‌های جمهوری اسلامی. 

مرتبط:

بایگانی