میدانم. حالِ دیوانگان است. ظاهراً حال فرزانگان این نیست ولی «المنه لله که چو ما بی دل و دین بود / آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم»! پریگویی و پریخوانی، از احوال دیوانگان است. اما آتش به جان گرفتگان نیکتر میدانند که وقتی درونات میسوزد یا کمندی در جانات افتاده و در فراز و نشیبی، همین زمزمه کردن با این پری و این پنهان تنیده در جان میتواند راهی در این ظلمتِ بیمنتها پیش روی آدمی بگذارد. روزن امید را میتوان به مدد همین پریخوانی گشود. پری جستن و پری خواندن، شرطی دارد البته و آن این است که بدانیاش تا خواندناش بتوانی. برای دانستناش، باور کردناش هم شرط است. وقتی هرگز باوری به گشایشی و فتوحی نداشته باشی، میشوی گمگشتهی بیابان:
خاکِ سیه مباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمتِ آن ماهرو کنی
صیقل خوردن میخواهد و صیقل دادن. آدمی گاهی صیقل داده میشود به جبر و گاهی به اختیار خویش را میتراشد و صیقل میدهد. هر چه باشد، تا صیقل نخوری و صیقل ندهی، درجه و مرتبه نمییابی. اندوهات هم روی کاستن نخواهد داشت. جایی اگر نوایی شنیده باشی و نفسی دلات رفته باشد و لرزیده باشد، کافی است تا همان نشانه را پی بگیری و بروی. برای اینکه دلات بلرزد، چنان که باید بلرزد، خواب و خیالها باید:
خواب و خیالِ من هم با یادِ روی تست
تا کی به من چو دولت بیدار روی کنی
اصلاً قصه گفتن میخواهد؟ اینها حدیث کسی است که خونِ دل میخورد. کسی که «هر چه مراد است در جهان» دارد، پریخوانیاش از چیست؟ آمده بودم برای اولین بار این برنامهی همایون گلهای تازه – گلهای ۵۲ را با صدای قوامی بگذارم که جنونِ پریخوانی زبان مرا هم از خود کرد. اگر اینها را هم نخواندهاید، اصلاً خواندن نمیخواهد. برنامه را که بشنوید، اگر آماده باشید، شاید بفهمید اینها که به هم بافتهام یعنی چه. در کنارش گلهای تازهی ۳۷ را هم اضافه کردهام که یک همایون درست و حسابی داشته باشید.
پ.ن. امروز دوست نازنینی – از مشهد – که مدتهاست کوشش میکند بتواند موسیقیهای طربستان را – پس از فتنهی دولت محنت – بشنود، گله میکرد که نمیشود به اینها دسترسی پیدا کرد. هر چند پشت سد فیلتر واقع شدن در این نظام، اسباب مباهات است و ذخیرهی آخرت (!)، ولی اینکه دوستان اهل دل حتی از شنیدن موسیقی و خواندن شعر هم محروم میشوند چون آدمهایی مثل ما زبان به تملق و چاپلوسی در برابر این بساط باز نکردهایم، البته اسباب شرمساری است (طبعاً برای آنان که زمام امور را به دست مردم نادان میسپارند!). در چنین احوالی است که شاعر میفرماید:
آنکه آیینهی صبح و قدح لاله شکست
خاکِ شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک
دید این شیوهی مردمکشی و یاد گرفت…
بیداد «همایونی» فقط قصهی آن روزها نیست؛ وصف حال همین روزهای تلخ و تیره هم هست! فقط رنگها عوض شده است: چه نقش باختی ای روزگارِ رنگآمیز…!
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.