حدیث کیمیا بر زبانم جاری است. کارِ کیمیا همین است که میبینم. سپندارمذم این میناگری را هنوز باور نمیتواند کرد. هنوز گویی خواب میبیند. آنچه رخ داده است به رؤیا شبیهتر است تا واقعیت. حال آنکه قصهی کیمیاست که در کار است:
این چنین میناگریها کار توست / این چنین اکسیرها اسرار توست
کیمیا داری که تبدیلش کنی / گر چه جوی خون بود نیلش کنی
آفرینها بر تو بادا ای خدا / بندهی خود را ز غم کردی جدا
این مایه آرامش و سکینه، این قدر طمأنینه طرفه گنجی است که نصیب هر کسی نیست:
زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
بار غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود / عیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت
اما هنوز صبر باید تا این خون شیر شود. این نوزاد را حمایت باید و رعایت. هنوزش باید در گهواره لطف نگاه داشت که دزدان و رهزنان بر راهاند و درندگان در کمین. باری با این همه:
آتش ابراهیم را نبود زیان / هر که نمرودی است گو میترس از آن
بروم دیگر که ازدحام کار است بر سرم و هزار و یک تکلیف معوق!
مطلب مرتبطی یافت نشد.