بی تو کارِ عشق تعطیل است

بدون تو زمان از حرکت می‌ماند. وقتی که نیستی، نظامِ عالم به هم می‌خورد. خوردن و خفتن و کار کردن از معنا می‌افتند. امروز من یکسره تعطیل بودم. معلوم هست کجایی؟ کودکان را دیده‌ای که وقتی از مادر جدا می‌افتند چگونه بی‌تاب و بی‌طاقت‌اند؟ نه، دیده‌ای که چگونه بی‌بهانه اشک می‌ریزند؟ پریشب پسر پنج ساله‌ی یکی از دوستان را در طبقه‌ی دوم مهمانی دیدم که نزدیک یکی از خویشاوندان ایستاده بود و زار زار اشک می‌ریخت. گفتمش: «بهراد! چه شده است؟». گریان پاسخ داد که: «مادرم گم شده است!». حالا مادرش از سالن طبقه‌ی پایین داشت ما را نگاه می‌کرد! به او گفتم: «ببین! مادرت آنجاست. بعدش هم او گم نشده است. تو او را گم کرده‌ای!». حکایت من هم همین است. باز هم گم‌ات کرده‌ام و دستم از زمین و آسمان کوتاه است! «تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی‌نمایی!».

بایگانی