فرهیخته!!
الآن یه سری به خوابگرد زدم دیدم کلی چوبکاری فرمودن! چنان با صلابت و استحکام گفته فرهیخته که من هم شوخی شوخی داشت یه چیزایی باورم میشد! (حالا دیگه این یکی ناجورتر که: «یکی از دلنشینترین وبلاگهای فارسی». آدم فکر میکنه واقعاً کسی شده!!). دوستانی که سر زدن و اشارتی فرمودن (ولو اونایی که «به سر تازیانه» نوازش فرمودن)، خیلی این رسوای در به در رو جدّی نگیرن. ما به تردید و درنگ، با هزار حول و ولا و یه دنیا پریشانیِ دل یه گوشهای توی این کنج مجازی پیدا کردیم که هر از چند گاهی یه دادی بزنیم. این چندان ربطی به غربتنشینی غرب نداره. من ماهیتاً غریبم. عنایات و الطاف حضرت دوست هم که روز به روز غربتِ دل و جان ما رو مضاعف و صد چندان میکنه. بگذریم، این «مقامِ مجازیِ» وبلاگ یا وبسایت، اخیراً، چیز زیادی رو عوض نکرده. فقط گهگاهی بعضی از نالهها و مویهها سر از اینجا در میاره که تازه اونا هم از هزار و یک فیلتر رد میشه «تا بر دلش از غصّه غباری ننشیند». باقی قضایا رو هم که میدونین و میخونین.
درباره شعرایی که گاهگاهی از اینجا سر در میاره و از قلم یا به تعبیری ذهنِ مشوّشِ من تراوش کرده، همیشه میخواستم یه چیزی رو بگم که بسیار واجبه. اینا رو من به تعبیر میرزا مهدیخان مؤذنالممالک باید بگم سیاه مشقه تا شعر. بیشتر تمرینه برای پیدا کردن یه زبانِ مناسب و سلیس برای بیان دردای جگرسوزی که طاقتمو میبُره. اینه که دیگه صفحهی شعرا رو آپدیت نمیکنم و عملاً همین صفحهی اصلی سایته که پذیرای قلندریهای منه! شعرا همشون محتاج کلی حکّ و اصلاح و جراحی و نقادیان که خوشبختانه از مشتومالهای میرزا مهدی خان بینصیب نیستن!
در ضمن باز تمپلیتهای این بلاگر داره بامبول در میاره. اینه که اگه به آدرس قبلی وبلاگ برین که دیگه آپدیت نمیشه و توی دیروز مونده، موسیقی صفحه تصنیف «بیهمزبان» است که شعرش مالِ مرحوم جواد آذره و شجریان خونده توی ماهور. این صفحهای اصلی هم که تصنیف قدیمی دشتی «خواهم که بر زلفت هر دم زنم شانه» رو میشنوین که مالِ جوونیای شجریانه. یادمه زمستون دو سال پیش یعنی سال هشتاد، شاید هم پاییز بود. یه شب رفته بودیم خونه پرویز مشکاتیان (بماند که به چه اوصاف و کیفیاتی رفتیم و چه پیش آمد و چه حرف و حدیثهایی)، و بچهها جمع بودن امیر تفتی، خوانندهای که کارای گروه عارفو اجرا میکنه هم بود. خلاصه اون شب دستهجمعی همهمون این تصنیفو با هم خوندیم! عجب شبی بود ها! الآن که بر میگردم به اون اتفاقا نگاه میکنم حس میکنم همهاش توی رؤیا اتفاق افتاده از خوبش و بدش! زندگی ما هم رؤیاس. تازه وقتی مردیم میفهمیم همهاش خواب بوده!!
دیشب با عارف نشستیم از روی تلویزیون فیلم Y Tu Mama Tambien (یعنی «مادرتو هم بله . . .») رو سفارش دادیم و تماشا کردیم. این فیلم مکزیکی از یه جهتایی خیلی قشنگه. خب، البته هر کی ده دقیقهی اول فیلمو ببینه فکر میکنه قرار فیلمِ پورنو ببینه! فکرتون جای بد نره. من این فیلمو توی سینما هم دیده بودم. اگه دل و دماغِ این حرفا را داشته باشم (که تجربه نشون داده بعداً زیاد دل و دماغ پیدا نمیکنم) یه چیزایی دربارهش میگم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.