نسترنپوش
درست یادم نیست ولی فکر کنم این ابیات مالِ مرحوم علی حاتمی است (اگه کسی چیزِ دیگهای میدونه لطفاً اصلاح کنید) که توی آوازهای دلشدگان شجریان میخونه:
یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن / ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریمِ یارِ من / ترسم صدای پایِ تو خواب است و بیدارش کند
اینجور شعرا رو که میخونم فیلم یادِ هندستون میکنه. بیتابیه که به مغزم میزنه و مجالِ هر گریز و پرهیزی رو از من میگیره. دارم این پا اون پا میکنم که به جای موسیقی فعلی، آواز چهارگاهِ شجریان، توی دستان، رو بذارم روی صفحه به خاطرِ شعری که همیشه منو به هم میریزه:
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت / کاول نظر به دیدنِ او دیده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صیدِ من / من خویشتن اسیرِ کمندِ نظر شدم
گفتم ببینمش مگرم دردِ اشتیاق / ساکن شود، بدیدم و مشتاقتر شدم
ای امان! فریاد! داد! بیداد! من از دستِ تو کجا فرار کنم؟
دلِ دردمندِ سعدی ز محبتِ تو خون شد / نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
یکی نیست ما رو بکشه خلاص بشیم؟! خودکشی پاک کردنِ صورت مسأله است وگرنه تا حالا صد دفعه این کارو کرده بودم. چندان ارزشی توش نمیبینم. شاید هم حسشو ندارم. ولی . . . ولی . . .
اگر بر من نبخشایی، پشیمانی خوری آخر / به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم
مطلب مرتبطی یافت نشد.