در راستای اجابت دعوت سلمان و پارسا صائبی و محمود فرجامی، پنج چیزی که احتمالاً دربارهی صاحب ملکوت نمیدانید:
۱. بر خلاف تصور خیلی از دوستان و دشمنان، من بورسیهی دولت جمهوری اسلامی ایران برای تحصیل در انگلیس نبودهام. هیچ مزایای مثبت یا منفی هم از هیچ ارگان دولتی – داخلی یا خارجی – تا به حال دریافت نکردهام! هزینهی تحصیل من هم اگر چه از یک مؤسسهی علمی تأمین شده است ولی آخر ماجرا نتیجهی عرق جبین و کد یمین و چند سال ترجمهی بیوقفه در کسوت دانشجویی ولی در عمل به صورت کارمند تمام وقت بوده است. بچه پولدار هم نبودیم که خودمان پول کلان دانشجویی را بدهیم. شرمندهی همهی کسانی که گمانِ زیادی پولدار بودن به ما بردهاند. البته اصلاً بدم نمیآید آن قدر پول داشته باشم که بتوانم همهی وقتم را صرف کتاب خواندن و موسیقی گوش دادن و وبلاگخوانی کنم!
۲. من یک بار، پنج سال دانشجوی ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد، ورودی سال ۷۲، بودم و درست سال آخر وقتی که داشتم عملاً فارغالتحصیل میشدم در یک اقدام انتحاری و احمقانه انصراف دادم و خودم را آواره کردم. البته بعداً که آمدم انگلیس بدون لیسانس توانستم فوق لیسانسم را در روابط بینالملل بخوانم، آن هم فقط به شوق گلِ روی جان کین و درسهای فلسفه و سیاست که دانشگاه وستمینستر داشت. و گرنه اساساً قرار بود چیزی بخوانم تو مایههای فلسفه و فلسفهی علم که خوب نشد دیگر!
۳. من با شیرینی میانهی خوبی ندارم. هر چیزی که شیرین باشد یا شیرینی زیادی داشته باشد، حالام را بد میکند.
۴. به طرز وحشتناکی به چای و خواب علاقه دارم. صبحها الهه همیشه به زور از خوب بیدارم میکند. قبل از ازدواجام همیشه تا لنگ ظهر خواب بودم. تمام خلاقیت فکری و علمی و شعریام بعد از نیمهشب بروز میکرد. یکی از آرزوهای کوچک پیش پا افتادهی من این است که ۲۴ ساعت تمام بدون وقفه بخوابم (فکر نکنید نمیشود؛ من کردهام و شده است!). بر همین سیاق، مرگ را هم خوابی بدون پایان (حداقل تا زمان روز حشر) تصور میکنم. از شما چه پنهان مدتی پیش تقریباً بیهوش شدم و به مدت چندین ثانیه اصلاً نفهمیدم چی شد. لذت عجیبی داشت.
۵. از همان سالهای دانشجویی ریاضی، کامپیوتر بخش جداییناپذیر زندگی من شده است. مدتهاست شعرها و مقالههایام را اصلاً روی کاغذ ننوشتهام. همه چیزم شده است کامپیوتر و یک دنیا فایل. کامپیوتر، اینترنت و تلفن برای من همیشه محور زندگی بوده است و گردشهای مهم و اساسی زندگی من یک جوری به اینها ربط داشته است. یک آرزوی نسبتاً کوچک دیگر من این است که چند تا خط تلفن نامحدود (به عبارتی یک شرکت مخابرات بزرگ) و یک کامپیوتر اَبَر پیشرفته به همراه اینترنت شدیداً پرسرعت داشته باشم و بروم توی یک جزیره زندگی کنم! شاید هم باز در یک اقدام انتحاری دیگر همهی اینها را ترک کردم!!
دوست دارم این پنج نفر هم در وبلاگهایشان پنج چیز را که احتمالاً بقیه دربارهشان نمیدانند بنویسند: سیبستان، حباب، عنکبوت، سوشیانت، ساغر.
مطلب مرتبطی یافت نشد.