دیشب تلویزیون فیلم پیانیست رومن پولانسکی را نشان میداد که به شدت احوالام را به هم ریخت و هزار غم و غصه در جانام چنگ زد. امروز که برخاستهام میبینم خبرها از جنس همان جنونهای افسار گسیختهی قرن پیشین است: عدهای مسلمان افراطی در لندن تظاهراتشان را دربارهی کاریکاتورها ادامه دادهاند و شور ماجرا را در آوردهاند. معنیاش این است که رسماً حماقتی بدتر از کار منتشر کنندگان کاریکاتورها را این شتابزدگان افراطی و خودخواه دارند انجام میدهند: برای اینها اسلام و پیغمبر و ایمان و دین، حتی انسانیت و اخلاق مطرح نیست. اینها چیزی جز ارضاء شهوات خود و آرام کردن نفس خود نمیخواهند. دین برای اینها بهانه است، همچنان که آزادی بیان برای عدهای بهانه است. به خدا که از هر دو طایفه بیزارم! نمونهی دیگرش را میخواهید، اتفاقات سوریه و آتش زدن سفارتخانههاست. وقتی خدا عقل را از عدهای مسلمان میگیرد به جایاش به آنها خشونت میدهد؛ نه، ببخشید، چرا خدا؟ وقتی عدهای خودشان به دست خودشان عقل را کنار میگذارند، چرا خشونت و حماقت جایاش را نگیرد؟
بیدار که میشوم ردیف خبرها را میبینم: تظاهرات عدهای در ایران را در میان مراسم محرم، سینهزنان، میبینم که فریاد میزنند: «انرژی هستهای حق مسلم ماست». آقا! شماها خوابید؟ یا شدهاید مثل همین افراطیون لندن که بعد از اینکه اصل ماجرا دارد حل میشود، هنوز دارند شلوغ میکنند؟ بس است دیگر! دنبال راه حلتان باشید! این ماجرا انرژی هستهای و شاخ و شانه کشیدنهای ما مرا یاد داستان مثنوی میاندازد که قلدری قصد مخنثی کرده بود و هنگام فعل شنیعاش ناگهان دید که مخنث خنجری بر کمر دارد. حیران پرسید که این خنجر برای چیست؟ مخنث گفت که اگر کسی سوء نیتی (!)داشته باشد، با همین خنجر خدمتاش میرسم. طرف گفت الحمد لله که من سوء نیتی ندارم! این حکایت بیکم و کاست قصهی ماست:
کندهای را لوطیی در خانه برد
سرنگون افکندش و در وی فشرد
بر میانش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش بر میانت چیست این
گفت آنک با من ار یک بدمنش
بد بیندیشد بدرم اشکمش
گفت لوطی حمد لله را که من
بد نه اندیشیدهام با تو به فن
چون که مردی نیست خنجرها چه سود
چون نباشد دل ندارد سود خود
از علی میراث داری ذوالفقار
بازوی شیر خدا هستت بیار
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسی ای قبیح
کشتیی سازی ز توزیع و فتوح
کو یکی ملاح کشتی همچو نوح
بت شکستی گیرم ابراهیموار
کو بت تن را فدی کردن بنار
گر دلیلت هست اندر فعل آر
تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار
یاد حرفهای کلینتون افتادم که بانو دیشب به یادم انداخت. انگار اروپا همان رفتاری را که با یهودیان کرده بود، دارد با مسلمانها تکرار میکند. یادمان باشد این همه نفرت و نژادپرستی غریبی را که در کشورهای متمدن و دموکرات دارد علیه مسلمانها موج میزند. یعنی ما هم مثل همان یهودیهای قرن پیش میشویم؟ و این اروپا باز هم مدعی همان ارزشهای فرادینی و انسانی خواهد بود؟
این جنون نیست که به راه افتاده است: کاریکاتور میکشند و زمانی که غایله رو به خوابیدن است، درست در بحرانیترین شرایط که حماس برندهی انتخابات فلسطین شده است، ایران دارد در طوفان شورای امنیت کشتی شکستهاش را به جان کندن ناخدایی میکند، و ذهن مسلمانان و عربها معطوف به چیز دیگری است، دوباره اینها را چاپ میکنند و نفت بر این آتش میریزند. انگار خوب میدانند که در میان این مسلمانها، نادان، بیسواد، خشن و بیمار فراوان است (و انگار ما نمیدانیم که در آن اردو هم از همین قبیل موجوداتی در لباسی متمدن زیاد هستند). سرسام گرفتهام از این دیوانگیهای بیفرجام. انگار همه با هم دست به دست یکدیگر دادهاند که آشوبی جهانی بر پا کنند. خستهام از این همه دروغ. بیزارم از این همه خشونت. متنفرم از این همه نفرت. سرگیجهام میگیرد از این همه بیخویشتنی و شتاب در ارضای نفس. هنوز هم در همه جای دنیا، در هر نظام سیاسی، «مادر بتها، بت نفس شماست». هنوز هم خشم و غضب و قدرت و ثروت است که آدمیان را میچرخاند. آی، هابز کجایی؟!
مطلب مرتبطی یافت نشد.