تقاضای کمک عاجل در یک معضل حقوقی

قطعاً کسانی که ساکن وبلاگ‌شهر هستند، تا به حال از گرفتاری نوشی با خبر شده‌اند. حل بن‌بست‌های حقوقی جامعه‌ی مردسالار ایران که احکام شریعت اسلام را بهانه‌ی به کرسی نشاندن اقتدار مردانه کرده است، به هیچ رو کار ساده‌ای نیست. در میدانی که زن، بنا به تصور غالب و رایج جامعه‌ی ایرانی و اندیشه‌ی متشرع عنصر شر و کانون فتنه و گناه تلقی می‌شود، احقاق حقوق یک زن البته که کاری است نزدیک به محال. بدون هیچ تردید رأفت و عطوفت اسلامی وجود دارد. هیچ شکی نیست که می‌توان تفسیر انسانی از شریعت اسلام داشت. تردیدی نیست که می‌توان درازدستی فقیهانه پاره‌ای خشک‌مغزان متنسک و جاهل را با عاقبت‌اندیشی و انسان‌گرایی اسلام کوتاه کرد. اما همه‌ی ما می‌دانیم که این معضل حقوقی به این سادگی قابل حل نیست. راه درازی برای گشودن این گره فرو بسته در پیش داریم. عجالتاً تنها کاری که می‌توان کرد این است که حداقل این خبر را به گوش همه‌ی کسانی که وبلاگ می‌نویسند و می‌خوانند برسانیم. با هیچ کس صحبت نکرده‌ام اما با همین نوشته از همه‌ی بزرگترهای وبلاگستان که به دغدغه‌های روزمره‌ی همه‌ی انسان‌ها از زن و مرد می‌اندیشند، از خوابگرد، از عباس معروفی، از صاحب سیبستان، از مهدی خلجی و بانوی‌اش ماه‌منیر (که شاید بیش از هر کس دیگری درد نوشی را با تمام وجود لمس می‌کنند)، حتی از حسین درخشان، مخصوصاً از ابطحی وبلاگ‌نویس که هم روحانی است و هم داخل ایران است و هم قطعاً کسانی را در دستگاه قضایی می‌شناسد، و از همه، ‌از هر کسی، تقاضای انسانی می‌کنم که این ماجرا را تا جایی که می‌توانند پوشش دهند و به گوش مسئولین قضایی هم برسانند. در گوشه‌ی دادگاهی، یک قاضی، به هر دلیلی، قانونی را که از دید من معیوب است و اعتنایی به اقتضائات زمانه ندارد، بر تمامی اصول انسانی حاکم کرده است و کودکانی را بر خلاف همان قانون از مادرشان دور کرده است و مطلقاً پی‌گیر حکمی که کرده است نبوده. به خاطر انسانیت‌تان، برای انعکاس صدای این زن تلاش کنید.

شاید همین الآن آن مرد کودکان نوشی را بازگردانده باشد، اما باز هم خبررسانی درباره‌ی آن موضوعیت دارد. یادتان نرود ما در قرن بیست و یکم زندگی می‌کنیم و زنان هم انسان هستند. به حقوق بشر و سیاست کاری ندارم. به حقوق انسانی یک زن در اسلام کار دارم. نه هر اسلامی. کلام آخر این‌که:
سنگین نمی‌شد این همه خواب ستمگران
می‌شد گر از شکستن دل‌ها صدا بلند!

(توجه: لطفاً اگر نظر می‌دهید، بحث‌های نامربوط را پیش نکشید. این‌جا بحث دعوای حقوق بشر و اسلام نیست. اگر انسان هستید، به آن زن بیندیشید و دعواهای‌تان را بگذارید برای جای دیگر)

پ.ن. راستی زن‌نوشت را یادم رفته بود!

کسانی که در وب در این باره نوشته‌اند:
برای جوجه‌های وبلاگ‌شهر (خوابگرد)
نوشی بدون جوجه‌ها؟ (زن‌نوشت)
جوجه‌های نوشی هنوز بر نگشته‌اند (ساغر)
وبلاگستان چشم انتظار جوجه‌های نوشی (میترا)
یوسف زیبای من (عباس معروفی)
نامه‌ای به نوشی (مهدی خلجی)
برای نوشی (مختصر، ماه‌منیر رحیمی)

برای این‌که آن سوی ماجرا را هم منعکس کرده باشم، نکات زیر را که دوستی در ذیل مطلب آورده، به این یادداشت اضافه می‌کنم. باز هم تأکید می‌کنم که نه درباره‌ی مادر و نه درباره‌ی پدر حکمی صادر نکرده‌ام و تکیه‌ی من بر شواهدی بوده است که نوشی در وبلاگ‌اش ارایه کرده و فرض را بر صحت آن مطالب گذاشته بودم. به هر تقدیر، «سکوت» بزرگتر و بیشتر از جانب پدر است که هیچ نشان و خبر و نوشته‌ و موضعی از او در این میانه نیست، نه از آن مادری که هر لحظه می‌تواند همه‌ی دغدغه‌ها و نگرانی‌های‌اش را با هر زبانی که می‌خواهد بنویسد. انصاف حکم می‌کند که به آن سوی ماجرا هم توجه داشته باشیم. اگر در قسمت نخست یادداشت من درشتی رفته است یا ناخواسته داوری ناصوابی درباره‌ی کسی شده باشد، صمیمانه عذرخواهم، هر چند هنوز معتقدم قوانین خانواده در کشور ما نقص و عیب زیاد دارد. فکر می‌کنم یادداشت زیر تقریباً تمام نکات و محورهای اصلی مدعیات طرف مقابل را به همراه دارد.

«اندر حکایت نوشی و پرده پوشی حقیقت:
۱. چرا باید پدری مجبور شود برای دیدن فرزندانش -قبل از طلاق!!!- رنج هزار بار رفتن به دادگاه را بر خود بخرد و با حکم دادگاه و با مامور بچه هایش را تحویل بگیرد؟ آیا مادر خود اجازه نمی دهد که بچه ها پدرشان را هم ببینند؟
۲. قاضی این ماجرا -به گفته خود خانم نوشی- حکم داده که بچه ها هفته ای “هشت” ساعت با پدر باشند. یعنی از ۱۶۸ ساعت در هفته ۱۶۰ ساعت با مادر و ۸ ساعت با پدر. آیا این قانون عادلانه است؟ البته که نیست. من هم موافقم نسبت ۱۶۰ به ۸ یعنی ۲۰ برابر به نفع مادر. و چه کسی به خودش حق می دهد که بگوید پدر حقش از مادر بیشتر است یا کمتر و یا پدر بچه را از مادر بیشتر دوست دارد یا کمتر؟ در این که بعضی قوانین در ایران مردسالارانه است شکی نیست اما در این مورد خاص -انصافا- شما منکر این حداقل حق آن مرد -بهتر است بگوییم آن پدر-هستید؟
۳.اهل وبلاگستان این بار روایت یک نفر از طرفین را شنیدند و با نوشته های عاطفی نشان دادند که با عقلانیت و انصاف فاصله بسیار دارند. روزی این بچه ها بزرگ میشوند و تا ابد “جوجه” نمیمانند و شاید از اینکه عام و خاص از خصوصی ترین مسایل زندگیشان و کودکیشان خبر دار شده اند در آینده خشنود نباشند.
۴.اگر عکس این اتفاق رخ میداد و قاضی به مادر هفته ای ۸ ساعت و به پدر هفته ای ۱۶۰ ساعت حق میداد آنوقت اهالی وبلاگشهر چه می کردند؟ آیا آن موقع باز نمی گفتند که این قانون بسیار ناعادلانه است؟ آن وقت اگر مادر بچه ها را چند روز بیشتر نگه می داشت آیا باز بر وی چنین می تاختند؟ و یا میگفتند در برابر چنین قانون ظالمانه ای باید ایستاد؟!!!!
۵. در این چند روز “سکوت های ایشان” با پدید آوردن یک فضای عاطفی توانایی فکر کردن را از وبلاگیان ستاند. چندین بار تلویحا و تصریحا گفتند که به دلایل بسیار نگران سلامتی بچه ها هستند. حال دیدیم که بچه ها به سلامت باز گشتند. آیا در پیشگاه خدا و خلق خدا اینگونه در غیاب کسی حکم راندن و تهمت زدن جایز است؟
۶. شما چگونه تنها دو روز بعد از آنکه آن پدر با حکم دادگاهی که نه من و نه شما آنرا خوانده ایم بچه ها را از مادر تحویل گرفته بود بدون دانستن حقیقت و اصل ماجرا از زمین و زمان برای ایشان تقاضای کمک و همدردی کردید؟ و به حکم قاضی تاختید؟ این یعنی اولا حتی نسبت ۸ به ۱۶۰ را هم ناعادلانه میدانید و ثانیا خانم نوشی را عین حقیقت میشناسید.
۷. بنده خود از دوستداران وبلاگ لطیف نوشی عزیز هستم و از صمیم قلب -و نه از روی پیروی از موج عاطفی غیرعقلانی که در دفاع از این مادر دردمند به راه افتاد- برای خودش و بچه های نازنینش دعا میکنم.»

بایگانی