تهران آذر ماه

سه چهار ساعتی است رسیده‌ام تهران. همکاران‌ام همه در خواب نازند تا وقت ناهار برسد. من طبق معمول نتوانسته‌ام در هواپیما بخوابم و الآن سر درد شدید به اضافه‌ی بی‌خوابی امان‌ام را بریده است.اذان مؤذن‌زاده را گذاشته‌ام از اذانستان ملکوت برای‌ام بخواند و این‌ها را می‌نویسم.  تهران آفتابی است. هوا نه گرم است نه سرد، اما آلوده است حسابی. وقتی از فرودگاه امام داشتیم می‌آمدیم صحنه‌ی طلوع خورشید صحنه‌ای بود استثنایی. حیف که نمی‌شد ازش عکس بگیرم. نیم ساعت دیگر می‌روم به دیداری استادی کهنسال که اگر امروز نبینم‌اش معلوم نیست وقت دیداری فراهم خواهد شد یا نه. بعد هم که گرفتار کارم. نوک قله‌ها برف نشسته است. حال و هوای خیال‌انگیزی دارد. من خسته‌ام و دارم از حال می‌روم، ولی یک دنیا کار دارم تا شب. کاش آدم می‌شد چند روز بدون این‌که بخوابد و خسته شود کار کند! می‌روم که به قرارم برسم.

بایگانی