یک‌سال با موسوی، آینه‌دار صبر و امید

فکر می‌کنم اکنون که سالِ دشوار، سال کشف و سال خودشناسی ۸۸ به پایان می‌رسد، وقت است که به فکر ادای دین بیفتیم. ملت ایران، چه سبز و چه غیر سبز، دین بزرگی به میرحسین موسوی دارد. بسیار دشوار است جایی که می‌توان و باید زبان به ستایش کسی گشود، صبر کنیم و به سوی اغراق و مبالغه نرویم. از همان روزهای نخستی که میرحسین دوباره به عرصه‌ی عمومی سیاست در ایران بازگشت، این حس، این شهودِ غریزی را داشتم که یک رهبر سیاسی تراز اول و فوق‌العاده هوش‌مند در حالِ شدن است؛ رهبری متولد شده است که عمیق‌ترین خواسته‌ها و شریف‌ترین مطالبات فروخفته، فروخورده و سرکوب‌شده‌ی ملت ایرانی را «آن سوی هفت‌پرده به بازار» کشیده است. بسیاری ابتدا چنین می‌پنداشتند که موسوی که سال‌ها از صحنه به دور بوده است و در گذشته نیز روحیه‌ای تند و رویکردی بنیادگرایانه داشته است، نامزد مناسبی برای دوره‌ی اصلاح و نمایندگی آن نیست. اما موسوی، در زمانی بسیار کوتاه نشان داد که از کوره‌ی به واقع گدازان هرچند به ظاهر خاموشِ صبر و سکوت بیست ساله، که با تقلب احوال فراوان همراه بود و بسیاری دیگر را از ادامه راه بازداشت و گوهر غیرمقاوم‌شان را آشکار ساخت، همچون الماسی سخت و مقاوم بیرون آمده است. نشان داد که سال‌های صبر و سکوت را به کسب بصیرت‌های تازه و پرورش نفس (که برای حضور در عرصه های کارزار سیاسی از اوجب واجبات است) صرف کرده است و سرمایه‌ای چشمگیر را به مثابه‌ی پشتوانه‌ی عمل برای خود فراهم آورده است.
میرحسین الگویی تازه و ستودنی را از رهبری سیاسی اخلاقی و مسؤول نمایندگی کرده است و در این ماه‌های پرتلاطم، لحظه‌ای از استقامت و صبر فروگذار نکرده است. این آشتی تازه با اخلاق، با مسؤولیت، با عملِ آگاهانه‌ی سیاسی را مدیون میرحسین هستیم. او در این ماه‌ها کارنامه‌ای از خود به جا گذاشته است که می‌توان قدم به قدم و لحظه به لحظه آن را سنجید. هم کنشِ میرحسین و هم واکنش‌اش، هوشمندانه بوده است. نه به ورطه‌ی افراط و تندروی غلتیده است (و مطالبات درشت و تند و خشن داشته است) و نه به مغاک بی‌عملی و اعتزالِ سیاسی یا زد و بند و معامله افتاده است.

میرحسین در موقعیتی قرار داشت که آسان نبود و دشواری‌های عظیمی پیش روی‌اش بود. نقدِ کردن نظام و نقد کردنِ خود و آموختنِ پیاپی، خود-تصحیح‌گری و انطباق با موقعیت‌ها و ابزارهای تازه‌ی رهبری، ویژگی‌هایی است که تصویری روشن از رهبری هوش‌مند را عرضه می‌کند. او نه رهبری بوده است که بخواهد ارزش‌ها و هنجارهای جامعه و ملت را مصادره کند و از آن سودِ شخصی ببرد و نه کسی بوده است که خود فاقد یک نظامِ ارزشی منسجم باشد.

بسیار نوشته‌اند درباره‌ی این‌که جنبش سبز رهبری مشخص و روشنی ندارد. بخشی از این دیدگاه به این خاطر بوده است که تصور عده‌ای از فعالان سیاسی این بوده که جنبش سبز، جنبشی فراگیر است و یک نفر واحد نمی‌تواند نماینده‌ی مطالبات این طیفِ وسیع و گسترده از مردم باشد. دقیقاً به همین دلیل است که فکر می‌کنم موسوی بهترین نامزد برای تثبیت رهبری جنبش سبز است. این به این معنا نیست که نقش مهم و تأثیرگذار کروبی و خاتمی را نادیده بگیریم. باز این مضمون نتیجه نمی‌دهد که نقش مهم وزنه‌ی تأثیرگذارِ سیاسی جمهوری اسلامی، هاشمی رفسنجانی، را در این معادلات نادیده بگیریم. مدت‌هاست که فکر می‌کنم که اگر رهبر فعلی نظام یک مدافع و پشتیبان دلسوز و آینده‌نگر داشته باشد، آن یک نفر همانا شخص هاشمی رفسنجانی است. این نکته را البته با درنگ باید خواند و دید. اگر از تمام مخالفت‌هایی که با هاشمی یا شخص رهبری نظام می‌شود، فاصله بگیریم، هم‌چنان می‌بینیم که اگر یک نفر باشد که بتواند تعادلی در این نظامِ ایجاد کند و حاشیه‌ی امنی برای استمرارش فراهم کند، آن یک نفر رییس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است. اما این نکته چه ارتباطی به جنبش سبز دارد؟ فکر می‌کنم ارتباط‌اش دقیقاً در این است که جنبش سبز اصالتاً نه خواستار براندازی است و نه بدنه‌ی خردمند و هوشیار آن به سوی تندروی‌هایی از این جنس می‌رود. دقیقاً به همین دلیل است که هاشمی متحدی طبیعی برای این جنبش به شمار می‌رود و باز به همین دلیل است که، به نظر من، تخریب هاشمی – در سال‌های اصلاحات – حرکتی نسنجیده و شتاب‌زده بود. این‌ها به این معنا نیست که هاشمی رهبری مطلوب است. اما نادیده گرفتن توانایی‌های و نفوذِ سیاسی‌اش، و شناخت‌اش از مکانیزم‌ها و قابلیت‌های این نظام هم خطاست. بحث توانایی‌های مدیریتی و سیاسی هاشمی و قابلیت‌های رهبری سیاسی او، بحثی جداگانه است که باید در جای خود به آن رسیدگی شود. اما این اشاره‌ی طولانی صرفاً از این رو بود که ملاکی داشته باشیم برای یک رجلِ سیاسی در متن و پیکره‌ی تصمیم‌گیری‌های سیاسی نظام و یک رهبر سیاسی تازه که به سرعت قابلیت‌های رهبری‌اش را در زمانی کوتاه در صحنه‌ی سیاسی نشان داده است در حالی که هم‌چنان‌ خارج از ساختار تصمیم‌گیری سیاسی نظام است.

از سخن دور نیفتم. مغزِ حرفِ من این بود که میرحسین موسوی هم جلوه و جنبه‌ای تازه به عمل سیاسی و رهبری سیاسی داده است و هم جانِ تازه‌ای در سیاست‌ورزی مسؤولانه و خردمندانه دمیده است. این نکته برای کشوری که رهبرانِ سیاسی همواره در آن اسیر ملاحظاتِ جناحی و محبوس تملق و چاپلوسی بوده‌اند، نکته‌ای است مهم و فرصتی است مغتنم. پیام موسوی و خواسته‌ی ملت چیزی جز این نیست که حاکمانِ سیاسی، حاکمان خوب و باکفایتی باشند. خلع و عزلِ سیاست‌مداران، بدون این‌که راهِ بهبود و اصلاح را به آن‌ها نشان دهیم، بیشتر نشان‌دهنده‌ی سلیقه‌های شخصی و اشتیاق به قدرت است. میرحسین در سخنان‌اش و در عمل‌اش همواره نشانگری از عملِ سیاسی مسؤولانه بوده است. بر خلافِ سیاست‌مدارانی که با مصادره کردن نام ملت و نمایش اقتدار و عظمت به نام ملت، کاری جز تحقیر ملت نکرده‌اند، موسوی لایه‌های مختلف این ملت را جدی گرفته است و حتی در برابر مخالفان سرسخت‌اش از اصول اخلاقی‌اش دست نکشیده است. تندخویی و درشتی که صفت و ویژگی بارز مخالفان او بوده است، تبدیل به یکی از صفات او نشد. هر چقدر طرف مقابل با بی‌خردی و شتاب‌زدگی، به سوی تحقیر، تمسخر و رجزخوانی رفته است، میرحسین الگویی از خویشتن‌داری و صبر و ایمان بوده است. هر چقدر طرف مقابل با رفتارهای عصبی و خشم‌ناک کوشش کرده او را به سوی منازعه و خشونت سوق بدهد، او از بازی کردن در میدان خشونت و بی‌اخلاقی تن زده است. این‌ها دستاوردهای کمی نیستند. یک بار دیگر نوشته‌ام که مجموعه‌ی بیانیه‌ها و مصاحبه‌های موسوی منشوری است مثال‌زدنی از یک حرکت و نهضتِ سیاسی فوق‌العاده هوش‌مند که نه هدف‌اش را گم می‌کند و نه دست از ارزش‌های‌اش می‌کشد؛ نه مردم را نادیده می‌گیرد و نه اسیر بازی‌های تبلیغاتی و سیاسی می‌شود.

ملت ایران این تولد سبز را به موسوی مدیون است. بدون شک، آینده‌ای روشن و درخشان در انتظار مردمِ ماست. آینده‌ای که در آن هیچ کس محکوم به سکوت و ترس نیست. آینده‌ای که در آن هر شهروند ایرانی عزت و حرمت دارد. آینده‌ای که در آن هیچ رسانه‌ای ناگزیر به مجیزگویی قدرت نیست. آینده‌ای که در آن امنیت و کرامتِ انسان‌ها در پای میل صاحبان قدرت قربانی نمی‌شود. آینده‌ای که در آن سوءظن و پرونده‌سازی ویژگی بارز قدرت سیاسی نیست. آینده‌ای که در آن علم و معرفت، دانشگاه و دانش‌پژوهی حرمت دارد و حکمت – این گمشده‌ی مؤمنان – محبوس و مقیدِ هوس‌‌بازی‌های سیاسی و تقسیم‌بندی‌های جناحی نیست. آینده‌ای که در آن دین و اخلاق بازیچه‌ی رسیدن به جاه و مقام نیست. آینده‌ای که در آن دروغ و ریا تبدیل به فضیلت نمی‌شود. آینده‌ای که در آن بیدادگری خوار است و دادگستری و معدلت‌پروریِ بدون تبعیض چراغِ راهِ دستگاه قضاست. این آینده برای ما آینده‌ای است خواستنی و آرمانی که جهتِ کوشش‌های ما به سوی آن است. این خودآگاهی و این بصیرت را مدیون استقامت و پایداری موسوی هستیم که هم امید را در ما تقویت کرده است و هم خود دست از دامنِ امید نکشیده است. موسوی از آن رهبرانِ سیاسی است که نماد لکنت نداشتن در برابر قدرت است. و طرفه آن است که او نیز همچون موسی، هنگام سخن گفتن، آماج تمسخر حریفان تندخو و افراطی خود بوده است، اما قدرتِ ایمان و بینش و بصیرت بالای سیاسی‌اش مانع از منفعل شدن‌اش شده است.
این‌ها که نوشته‌ام شاید حمل بر ستایش و اغراق شود. اما وقتی خودِ موسوی از رفتن به سوی کیش شخصیت پرهیز دارد و مردم را از افتادن به دامِ تقدیس افراد باز می‌دارد و هنگامی که خودش به روی نقد و شنیدنِ همه‌ی سخن‌ها گشوده است، نمی‌توان این سخنان را اغراق درباره‌ی او دانست. ما در این یک‌سال با او زیسته‌ایم. مبارزه و استقامت را با او زیسته‌ایم. صبر و ایمان را با او زندگی کرده‌ایم. این‌ها دستاوردهای کمی نیستند. با تمام قربانیانی که داده‌ایم، با خیل شهدای‌مان، با تمام آرزوهای سبز و سرخی که داشته‌ایم، او قدم به قدم همراه ما بوده است. ما یک سپاس به او مدیون‌ایم. در این بیداری و این خیزش، این آگاهی و این بینش و در شکل دادن به آینده‌ای روشن برای ایران او سهمی مهم دارد. تردیدی ندارم که در این سالِ «صبر و استقامت» که در پیش داریم، جنبه‌های تازه‌تری از توانایی‌های او را برای رهبری سیاسی خواهیم شناخت و قدردانِ آن خواهیم بود.
بایگانی