منطق حضورِ خیابانی منطقی است معیوب و البته عمدتاً به کار تبلیغات و هیاهوی رسانهای میآید. تظاهرات و اعتراض خیابانی، البته از حقوق مسلم هر گروه و جریانی است. تبلیغاتی که در یک کشور در برابر دشمن فرضی یا دشمنِ خارجی بر پا میشود و به شکل حضور خیل مردم خودش را نشان میدهد، عمدتاً مصرف رسانهای دارد و لزوماً نمایندهی خوبی از تمامی یک ملت نیست. این را هم باید فهمید که در گردهماییها، تجمعها و تظاهراتی که به قصد ابراز اعتراض انجام میشود، جنس این گردهمایی بسیار فرق دارد با جنس تجمعهایی که به قصد نمایش یا عرضاندام و تبلیغات انجام میشود. اولی، درد دارد و دومی هدفاش نمایش است و نشان دادن زور بازو. یکی میخواهد صدایاش شنیده شود و دیگری میخواهد صدای دیگران را خاموش کند. در نتیجه، در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی، به یکی میگویند مشخص کردن نتیجهی اختلاف در «کفِ خیابان» و به آسانی اولی تحقیر میشود. اما اگر همان تجمع به قصد اعتراض نباشد و در حمایت از قدرت باشد، دیگر اسماش حضور در «کف خیابان» نیست. تعبیر «کف خیابان» تعبیری است که بار منفی دارد و مضموناش ولو بودن آدمهاست. این تعبیر، جمع معترض و مخالف را اراذل و اوباش یا خس و خاشاک و بزغاله و گوساله میبیند. این نبرد، نبردی نابرابر است. طرفِ مقابل از پیش تصمیماش را گرفته است: اگر تجمعی و شعاری به سودش باشد، میتواند با هلهله آن را تعظیم کند (مهم نیست که این تجمع نمایشی باشد و به زبان امروزی حکومتی «خودجوش» و همیشه این خودجوشی هم از روزهای قبل پیشبینی شده باشد!). اگر تجمع و شعارها به زیاناش باشد، میتوان با توسل به حقیر بودن و اوباشصفتی منطق «کفِ خیابان» آن را نادیده گرفت و بر سرش کوبید. لذا نتیجه ساده است: منطق کفِ خیابان، منطقی است که فقط برای زورمداران معنی دارد.
اما چرا ۲۲ بهمن امسال، برای کسانی که معترض بودند، موفقیتی بود؟ فکر میکنم تا آن مقدار که قرار بود صدای معترض شنیده شود، با وجود آن قشونکشی عظیم و تدارکات گسترده، صدا شنیده شد ولو طرف مقابل خودش را به نشنیدن زده باشد و فکر کند که همه کور و کر شدند و منقاد عظمت او هستند. هیچ رسانهی مستقلی نیست که گزارشهای دقیق از نحوهی آمیختن سبزها با دیگران به دست بدهد. طبیعی است رسانههای حکومتی روایتی را به دست میدهند که مقبول طبع خودشان باشد و هیچ نشانی از ضعف در آن نباشد. تنها روایتِ مقبول رسانهی دولتی، روایت «تشییع جنازهی فتنه» است. انتظاری جز این هم نباید باشد. اما آنچه زیر پوستِ جامعه میگذرد، با تشییع جنازهی نمادین و خیالی برگزار کردن، میمیرد؟ آنکه دروغ میگوید، به تظاهرات پنج میلیونی و پنجاه میلیونی دروغاش راست میشود؟ اگر هفتاد میلیون نفر پشت یک نفر دروغگو بایستند، او راستگو میشود؟ جمعیت پیروان رسول خدا هنگام بعثتاش در برابر مخالفاناش چند نفر بود؟ این را فراموش نکنیم که این جنبش جوان است و از همهی امکانات محروم. اگر دستاوردها را با توجه به امکانات موجود بسنجیم، میبینیم که معجزه رخ داده است. این راه دراز است. هرگز کوتاه نبوده است. نمیتوان سالهای درازی از دروغ، نیرنگ، ریاکاری، بیدادگری و نمایش را یکروزه پاک کرد یا درست کرد. یکی پای مهم ایمان و امید، صبر است. بدون این آخری، آن اولیها بیشتر رؤیا هستند. ایمان و امید، بدون صبر ناقص است. توصیه به حق، با توصیه به صبر است که معنا پیدا میکند. حق، در جمعیت و کثرت عددی نیست. حتی در یک انتخابات، کثرت عددی، تنها جواب یک پرسش را روشن میکند و نتیجه، به فرض صحت، به خودی خود برای کسی حقانیتی نمیآورد. فراموش نکنید که دعوت پیامبران دعوت به حقیقت بود و برای روشن شدن حقیقت نه از مردم رأی میگرفتند و نه دعوت به تظاهرات میکردند. تمام دعوت در یک کلمه خلاصه میشد. هر کس آن کلمه را بر زبان میراند اهل ایمان بود. لذا، اگر امروز آرایش تدارکدیدهشدهی حریف را دیدید، فراموش نکنید که این حشمت و عظمت، مترادف با حقیقت یا حقانیت نیست.
میتوان با جمعیت به خیابان کشیدن، به آدمیان ضرب شست نشان داد. مهم نیست که چه کسی در این منطق «کفِ خیابان» پیروز میشود. چیزی که مهم است این است: آیا فکر مردم و نگاه مردم عوض میشود؟ فرض لازم ندارد. در تاریخ بیدادگران بیشماری نمایشهای عظیمی برای تصویر اقتدارشان بر پا کردند. هیتلر یک نمونهاش بود. جشنهای دو هزار و پانصدسالهی شاهنشاهی نمونهی دیگرش. ولی آخر کار، کدام یک از اینها بر دلها پیروز شدند؟ آنچه مهم است، پیروزی بر دلهاست. امشب از خودتان بپرسید که پس از پایان ۲۲ بهمن، آیا کسی که تا دیروز مشهور به دروغگویی بود و اسباب خفت و سرشکستگی اهل ایمان، امروز تبدیل به قهرمان شده است؟ مگر میشود با نمایش میلیونی، قاتل را جای مقتول جا زد؟ مگر میشود با صحنهآرایی، حقیقت را هم فریب داد؟ صبح صادق، به سرعت صبح کاذب را روسیاه میکند. دروغ را همیشه نمیتوان سر پا نگه داشت. فتحِ قلوب با فتح جیبها و شکمها و منافع دنیوی فرق دارد. کمی به قرآن مراجعه کنیم. وقتی قرآن از نصر سخن میگوید توضیحاش ساده است: و یدخلون فی دین الله افواجا. این نصر و فتح که با هم آمدهاند، نتیجهشان جلب قلوب است. امروز دلها به کدام سو متمایل شدهاند. نبردِ ما، نبردِ دلها و خردهاست، نه زورآزمایی تنها. در نبرد تن، بهایم و حیوانات بر اشرف مخلوقات همیشه مسلط میشوند. زور فیل و گرگ از آدمی بیشتر است. اما در میدان مصافِ خردها و دلها، آدمی است که مغلوب است؟ یا زور؟
خوب است دوستان و دشمنانی که پیش از پایان این شبِ یلدا، حکم به جاودانی بودنِ شب دادهاند، بیندیشند که صبر مهمترین فضیلت اهلِ ایمان است. شتاب خوب نیست. صبر کنید و ایمان داشته باشید. منطق زور همیشه در برابر بزرگمنشی خرد و ایمان مغلوب میشود. این را تاریخ گواهی داده است. زمان، تواناش از بازی خُردِ آدمیان بیشتر است. بازی تمام نشده است. این بازی تازه شروع شده است و طولانی و نفسگیر است. بازندهی این بازی، بیداد است و دروغ نه ایمان و عدالت. صبر کنید. صبح میآید، بی هیچ تردیدی. و صبحها پیاپی خواهند آمد. آنچه امروز رخ داد، بازی فوتبال نبود که یکی برنده شود و یکی بازنده. نبرد حقیقت در برابر دروغ، از جنس بازیهای اینجهانی نیست. چه حقیرند کسانی که تکلیف حقیقت را میخواهند با میدان پر کردن روشن کنند.
چه فکر میکنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشستهای ست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که هم چو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشهخوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهی ترا
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای دور آمدی
درین درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست.
درین درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گام های استوار توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامهی وفای توست
چه تازیانهها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سیپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیدهای که جان آدمیهماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز.
چه فکر میکنی؟
جهان چو آبگینهی شکستهای ست
که سرو راست هم درو شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت .
زمان بیکرانه را
تو با شمار گامِ عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج!
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند،
رونده باش!
امید هیچ معجزی ز مرده نیست.
زنده باش!
مطلب مرتبطی یافت نشد.