اما این قصه، جنبهی هولناکتری هم دارد و آن تکثیر سریع این سرطان خردسوز و دینگداز است. جایی که هنوز علمای امت و عقلای ملت صدایشان یا به جایی نمیرسد یا هنوز بیمِ جان دارند و غریو از جگر بر نمیکشند که این سرطان در روح و جان یکایک ملت ریشه خواهد کرد، باید گفت و نوشت که سرطان دروغِ احمدینژاد، عفونت ریاکاری و رذیلت شرارت ورزیدن در لباس اخیار و ابرار، در حال متاستاز است! متاستاز این سرطان یعنی اینکه آرامآرام عدهای به همین خلق و خو در خواهند آمد و در غیاب فرقان، خیر را شر میبینند و شر را خیر. در نبودِ آفتاب، هر زنگی را رومی میخوانند. جای خوب و بد عوض میشود. قاتل را جای مقتول مینشانند و شاکی و متشاکی جا عوض میکنند؛ هم در مقیاس کلان و آشکار و هم در مقیاسهای خردتری که ظاهراً به چشم نمیآید و کسی گماناش را هم نمیبرد.
قلب پهلو میزند به زر به شب
انتظار روز میدارد ذهب
با زبانِ حال زر گوید که باش
ای مزور تا بر آید روز فاش
آری، شب است اکنون و سرطان دروغ و دینفروشی میدانداری میکند. ولی شعاع خورشید، پردهی پلیدی و تاریکی شب و شبپرستان را میدرد. این زهری که در شریانِ ملت دواندهاند، تریاقی هم دارد. خدا نمرده است؛ این خواب پریشان و باطلِ کسانی که دروغ را با سند و مدرک دروغین میخواهند به جای راست بنشانند، تعبیر شدنی نیست. این خواب، پریشانتر از آن است که تعبیری به کامِ دروغبافان و استخفافگران داشته باشد. صبحِ صادق، هنگام دمیدن، پرده از سیهرویی صبح کاذب بر میدارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.