این سخن حضرت امیر، یکی از حکیمانهترین سخنان در انسانشناسی است: آدمی زیر زباناش پنهان است. و گفتار آدمی با کردارش هم البته نسبت دارد. آدمیان و به طور خاصتر، سیاستمداران از گفتار و کردارشان شناخته میشوند. داوری دربارهی آنها نیز از همین رهگذر میسر است. ما بر مبنای معلوماتمان داوری میکنیم نه مجهولاتمان. اهل توهماند – یا ارادت – که بر اساس ناشناختهها و در متن جهشهای ایمانی داوریهای عرصهی عمومیشان شکل میگیرد، خاصه جایی که قرار باشد کار سیاست را به کارداناش بسپارند.
سید محمد خاتمی، تاریخ دارد. انسانی است عمومی. خاتمی با افراد عادی که عرصهی زندگیشان عمدتاً منحصر به فضاهای خصوصی است تفاوت بسیار دارد (وبلاگنویسانی که مرتب مینویسند نیز از این حیث به خاتمی سیاستمدار و عمومی شبیهاند چون هر روز گفتارشان را در معرض داوری آدمیان مینهند). رییس جمهور سابق ایران – با تمام سمتهایی که پیش از آن داشته است – تاریخی ثبتشده دارد که نه میتوان آن را انکار کرد و نه توجیه. ولی او را باید در تمامیتاش دید، با همهی قوتها و ضعفهایاش. او را باید تاریخمند دید. تاریخمند کردن خاتمی، یعنی اسطورهزدایی از او. تاریخمند کردن و اسطورهزدایی خاصه در عرصهی سیاست، چه بسا یکی از ضروریترین کلیدهای گشایشهای سیاسی در کشور ما باشد.
کاری را که خاتمی روز جمعه کرد، به هیچرو غیرمنتظره نبود. اما مهمتر از خود کار خاتمی، حواشی و پیامدهای ناخواستهی خاص آن بود و بدون شک این پیامدها چیزهایی نبودند که خاتمی هنگام شرکت در این انتخابات به آن اندیشیده باشد. ادبیات، زبان، نثر و منطق حاکم بر ذهن و زبان خاتمی هم البته به روشنی خود را در واکنشهای بعدی آشکارتر کرد و همین هم البته به شکل گرفتن این پیامدهای ناخواستهی خاص کمک کرد. توضیح میدهم که مرادم کدام پیامدهای ناخواسته است.
این ماجرا، خاتمی را – بدون اینکه بخواهد – به زمین نقد کشید. خاتمی هر چند از چندین سو گرفتار سیل عواطف محبتآمیز و مریدانهی خیل هواداران و احساسات خشن و پرخاشگرانهی مخالفان دیروز و امروز بود، در خلال تمام این بحث و جدلهای داغ، ناگزیر در متن سنجشگریهایی واقع شد که هر چند صدایی کمتر شنیده و خاموشتر دارند، از دل همین بحث و جدلها سر برون میکنند. این حادثه اسطورهای را که از خاتمی در ذهن بعضیها وجود داشت – و حتی هنوز وجود دارد – بیشتر شکست. خاتمی بسیار زمینیتر، خطاپذیرتر و سنجشپذیرتر از قبل شد. زمینیتر، خطاپذیرتر و سنجشپذیر شدن به این معناست که برای داوری گفتار و کردار او امروزه ما مجهزتر و تواناتر هستیم. توانایی تحلیل سیاسی و عقلی جامعهی امروز ایران بسی بالاتر از روز دوم خرداد است. جنبش سبز با دگردیسی شگفتآوری که در سلولهای جامعهی ایرانی ایجاد کرد، به تدریج بذری را کاشت که هرچند هنوز نهالی کمجان و شکننده است ولی مسیر اتکا به خرد و سنجشگری سختگیرانه را هموارتر میکند. این نکته البته محتاج شرح و بسط است و آن را به وقتی دیگر وامیگذارم، اما مغز سخن من این است که باید این کار خاتمی را – به ویژه در بستر حوادث امروز ایران – به فال نیک گرفت چون آنقدر به بحثها دامن زده است که کمتر کسی است که ناگهان تمامی تاریخ خاتمی و تاریخمندی او پیش چشماش رژه نرفته باشد و مرتب ریز و درشت تصمیمهای دورهی تصدی قدرت او را، و حتی پس از آن را، بررسی نکرده باشد.
از روز جمعه به بعد، خاتمی – به زعم من بر خلاف آن چیزی که لزوماً خودش خواسته باشد – سنجشپذیرتر، انسانیتر، زمینیتر از پیش شد و این برای سیاستمدار آن هم در کشوری مثل کشور ما، اتفاق مبارکی است. این همه چیزِ قصه نیست ولی نکتهی بسیار مهمی است که میتوان سنجش رفتار و گفتار سیاستمدار را به عهدهی مردم نهاد و آنها را معزول و منعزل از سنجش او ندانست. در کشوری که هر مخالفت یا نقدی، توهین و تهتک تلقی میشود و هر لجنپراکنی و بیتقوایی و فضاحتی، نام دفاع از ارزشها و انقلاب و ولایت دارد، همینکه آرامآرام به جایی برسیم که بتوانیم با آهستگی و خردمندی سیاستمداری را نقد کنیم، او را از آسمان اسطوره بر زمین بشریت بنشانیم و بتوانیم تاریخ فراز و فرودها و بنبستهای نظری و تناقضات فکریاش را ببینیم، یعنی یک گام آن هم در این غوغای انسانکشی که بر ایران حاکم است، به جلو رفتهایم.
البته این روایتهای سادهدلانه را که خاتمی نمیخواست قهرمان باشد یا از آبروی خودش گذشت، و تمام توجیهها و تفسیرهای شبهادبی صادر شده پس از ماجرا را سطحی و بیشتر تقلا و دستوپایی برای موجهسازی نفس عمل میدانم. به عبارت دیگر، تمام اینها در راستای ساختن تصویری خواستنی، کامل، دوستداشتنی و پاک از سیاستمدار است. آشفتگیهای نظری هم البته در این میان مزید بر علت میشود. معلوم نیست بالاخره کسانی که در این میان از رفتار او دفاع میکنند مدافع کدام قرائت از نسبت اخلاق و سیاست هستند. انگار شخص خاتمی گاهی تبدیل به معیار گزینش نظریه و چارچوب روشی تحلیل ماجراست نه بر عکس. من البته این نکته را نادیده نمیگیرم که حتی همین حادثه هم ممکن است باعث بشود آن پوستهی اسطوره از خاتمی ساختن، حتی ضخیمتر شود ولی سویهی دیگر ماجرا را البته قویتر میدانم.
به هر حال، من کل ماجرا را مطلقاً منفی نمیدانم – حتی اگر در بدبینانهترین (یا خوشبینانهترین) روایتاش به معنای «جدایی» خاتمی از جنبش سبز باشد (اصلاً خاتمی کی خود را بخشی از جنبش سبز میدانست یا چقدر همراه و همآهنگ و همفکر میرحسین موسوی بود؟). اما پیامدهایی از این جنس – تحلیلاش درست باشد یا غلط – به نظر من آنقدرها مهم نیست که شکستن تابوهای ذهنی و گشوده شدن تدریجی اما دردناک ذهنهای محبوس در دوگانههای کاذب نظری در سیاست. از این بابت، باید به خاتمی دستمریزاد گفت هر چند شاید هرگز به ذهناش خطور نمیکرد که ممکن است این هم یکی از نتایج عملاش باشد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.