مسأله بسیار ساده است. کسی که چنگ در روی آفتاب میزند، این اندازه نمیداند که آدمی وقتی از خویش تهی شود و سر به عظمت انسان بسپارد و سودای فرعونیت را ترک کند، رهسپار طریق موسی میشود و نیلها خواهد شکافت! آنچه با میرحسین کردهاند، راه خطایی است که همهی مستبدان زمانه رفتهاند و هرگز از زمان، هرگز از تاریخ درس بایستهای نگرفتهاند!
برای یارانام که اندوهناکاند از حصاری که استکبار فرعونی پیرامون میر دلاور و شیخ مبارزشان کشیده است، این اندازه باید مغز قصه را تکرار کرد که این پیشروان و پرچمداران طریق ایستادگی و مقاومت، فرد نیستند. یک بار پیش از این نوشته بودم که میر، در ما تکثیر شده است. توهم بزرگ نظام ستم و بساط استعلا، همین است که اینها را فرد میپندارد و گمان میکند با حصار کشیدن گردِ آنها، گردی که سواران استقامت در بیابان بیکرانهی بیدادشان به پا کردهاند فروخواهد نشست.
این حبس و حصر، آغاز تولد تازهای برای این راهبران است و ولادت مرحلهای تازه در پنجه انداختن در پنجهی بیداد است. بهار در راه است. بهار از هر دیواری عبور میکند و در پی رویش جوانههای سبز را خواهد آورد! دست در خونِ بهار کردن، عاقبتی جز تباهی و به جان خریدن لعنت ابد ندارد! باور باطل این دستگاه نابخرد که دیدگاناش گویی نابینا شده است، همین است که تصور میکند با حبس این عیاران، مهر خاتمتی بر جنبشی نهاده است که نزدیک به دو سال جانسختانه از زیر آوار مهیب و سهمناک تبلیغات زهرآگیناش سر برون کرده است و استوارتر از پیش مانند موجی افسارگسیخته به پیش میرود!
این زنجیر و زندان نه تنها برای میر و شیخ، بلکه برای ملت شکسته و گسسته خواهد شد. شما آیا تاب رو نشان دادن در برابر این همه صبر و نجابت مردمی که سالها به تحقیرشان همت گماردید، خواهید داشت؟ فردا، و بسیار فرداهای دیگر در انتظارند. این کاروان، تازه به راه افتاده است. این پرندگان زخمخورده تازه بال گشودهاند! خطای بزرگ شما این است که این از جانگذشتگان هیچ برای از دست دادن ندارند: چیزی نیست که از آنها نستانده باشید و زخمی نیست که به گردهشان فرود نیاورده باشید، از مجروح کردن غرور این ملت تا دروغ پشت دروغ بافتن، از ستاندن و مُلوّث کردن دین و آیین این ملت تا تیغ بر گلوی معاش آنها نهادن، چیزی نیست که نکرده باشید و روزنی نیست که به دودِ ستم شما آلوده نشده باشد. از آن سو، این شمایید که اگر مسند قدرت را با تمام توان در چنگ نفشارید، دیگر هیچ نخواهید داشت و اکنون مصافی است میان همه و هیچ! مصافی است میان یکی که همه چیزش در برابر خشم و خروش ملت به باد خواهد رفت و ملتی که در پی اعادهی حیثیت خویش است.
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کشید
در کلبهی احزان چرا این نالهی محزون کنید…
دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند…!
مطلب مرتبطی یافت نشد.