شب یلدا مثال است. ممثول این شب، احوال تلخ بیدادى است که بر ما میرود و بیدادی که بر هم میکنیم. بیدادگران چشم دوخته اند به این که من و تو دیگر امیدی به بهبود، امیدی به رهایی، امیدی به پایان جدایى نداشته باشیم. این شیوه از بیدادگران عجیب نیست: آن ها از جنس شباند و شب را میپسندند؛ شب هر چه طولانیتر، بخت آنها درازتر. اما از ما شگفت است اگر با یکدیگر همان کنیم که دست بیداد به صد شیوه میکوشد با ما کند. این تنهایی و نومیدی و دل بریدن از یکدیگر و سر در گریبان خویش بردن همان است که غایت آرزوی شبپرستان و بیدادگران است.
باطل السحر این بیداد با هم بودن است و محکم کردن رشتههای الفت. بعضی رشتههای گسیخته دیگر به آسانی پیوسته نمیشوند. دست کم، بدون فرونهادن غرورمان شدنی نیست. اما محال نیست. این همه دوری و بیزاری و این همه جدایی و دلهای پراکنده تنها رشتههای ستبر ستمی را که نفس یکایک ما را بریده است، استوارتر میکند و آخر کار انبوه درختانی تنها خواهیم بود.
شب یلدا برای من یعنی شب تأمل و دوستی؛ یعنی شب شکستن این نومیدی و از روز و روشنایی و خورشید گفتن. بیدادگران روز به روز چندان بر ستم خویش میافزایند که نقش و تصویر تمام آرزوهای دلکش و دلفریبمان دورتر و دورتر به نظر برسد تا از آن سپیده ی آرزو دل برگیریم. روزی که تن بسپاریم به دروغ بی فروغ بیداد که این شب را صبحی در پی نخواهد بود، همان واپسین روز شکست ماست.
بگذارید، یک بار دیگر این بیت معنادار حافظ را با هم بخوانیم که میگوید: صحبت حکام، ظلمت شب یلداست / نور ز خورشید خواه بو که برآید. حافظ از مطلق حکام سخن میگوید. همصحبتی با ارباب قدرت، مترادف است با تاریکی؛ ظلمتی مانند شب یلدا. از این سو، میتوان از اهل قدرت پرهیز کرد و با مردم نشست. همنشینی و شبنشینی با حاکمان و اهل قدرت، دل را سیاه میکند، اما:
آنچه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیایی است که در صحبت درویشان است.
و این شب، خوب است که در صحبت دوستان و یاران دلنواز و همدل و موافق بگذرد نه در همراهی بیخبران و ناسازگاران. اما، یلداییهی من، شعر و صدای شاعری است که برای من نمایندهی امید و ایمان بوده است و در این روزهای جانفرسا و طاقتسوز همواره همراهام بوده است. و گمان میکنم برای من بیجا نباشد اگر همان تعابیر که سایه، دربارهی مرتضی کیوان به کار برده بود، خود دربارهی او به کار ببرم:
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
دردستهای روشن او میگذاشتم
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستاره او گرم داشتم
قطعاتی که در زیر میشنوید، همه شعرهایی هستند که در آلبوم «تا صبح شبِ یلدا»ی سایه آمدهاند. در انتها هم، «هنر گام زمان» را میشنوید. فکر میکنم برای این شب یلدا در این شعرها مضامینی هست که برای هر کدام از ما آیینهای میتواند باشد که خود را در آن تماشا کنیم. اولین قطعه، «تشویش» است که یکی از شعرهای بسیار محبوب من است و خصوصاً در این شب یلدا، زبانِ حال من است. شب یلداتان مبارک باد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.