پیاده آمده بودم…

مدتی پیش شعری از محمد کاظم کاظمی شاعر افغان را در ملکوت آورده بودم که وصف حالی از آوارگان افغان بود و حکایت در به دری آن‌ها در میزبان همسایه‌شان که در سال‌های اخیر آن‌ها را از ایران اخراج کرده است و دوباره راهی دیار ویران‌شان کرده است. «سرود بازگشت» را اسد بدیع با آهنگی حزین خوانده است که برای میهمانان ملکوت باید شنیدنی باشد. «سرود بازگشت» را به بخش طربستان افزوده‌ام.

از افزوده‌های دیگر طربستان، تصنیف «خموشانه» است که ساخته‌ی مجید درخشانی است. خوانندگانی ملکوت اگر به یاد داشته باشند، آقا/خانم میم در اصالت تصنیف خموشانه‌ی امیر حسین سام تشکیک کرده بودند و آن را توارد یا کپی‌برداری از کار درخشانی دانسته‌اند. برای آشکار شدن فرق فارق این دو تصنیف، خموشانه‌ی درخشانی را در بخش طربستان در کنار تصنیفی که امیر حسین سام ساخته است آورده‌ام تا شنوندگان منصف داوری کنند. با این اوصاف لاجرم مقصود آقا/خانم م. این بوده است که چون درخشانی همان شعر را برای تصنیف برگزیده است، هر کسی که تصنیفی دیگر با این شعر بسازد حتماً یا دچار توارد شده است و یا کپی‌برداری کرده است. والله اعلم بالقلوب!

لینک‌های مربوط:
وبلاگ محمد کاظم کاظمی
شعر «سرود بازگشت»


بازگشت


غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفره‌ای که تهی‌بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهدرفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهدرفت‌
*
منم تمام افق را به رنج گردیده‌،
منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌
منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود
و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌
به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است‌
اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌
تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌
من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد
*
 
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌
*
چگونه بازنگردم‌، که سنگرم آنجاست‌
چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب‌
و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام‌بستن و الله اکبرم آنجاست‌
شکسته‌بالی‌ام اینجا شکست طاقت نیست‌
کرانه‌ای که در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم‌
مگیر خرده‌، که آن پای دیگرم آنجاست‌
*
شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم‌
شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
تو هم به‌سان من از یک ستاره سر دیدی‌
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی‌
تویی که کوچه غربت سپرده‌ای با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم‌
*
اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌
و چند بته مستوجب درو هم داشت‌
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهتان‌
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان‌
اگرچه متهم جرم مستند بودم‌
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ‌، عزیزان‌! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم‌رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم‌رفت‌
به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌
به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان‌
و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد
مشهد ـ ۲۷ / ۱ / ۱۳۷۰


 

بایگانی