روزگاری که نخستین بار قصد وبلاگ نوشتن کردم، شاید ماجرا به این جدیت نبود که امروز هست. پیشتر از آن، حتی نفسِ ماجرا برایم غریب بود و دور از ذهن. سلطان بانو بود که مرا به این وادی کشانید و بازی تقدیر را نمیدانستیم که روزی شریک زندگی یکدگر خواهیم شد. باری، پس از نزدیک یک سال و نیم که از نضج گرفتن ملکوت که نخستین روزنوشتهای من بود میگذرد و امروز نه تنها همراهانی موافق و یکدل دارم، بلکه سبک نوشتار و ادبیات این صفحه نیز دستخوش تحولات زیادی شده است. روزهای آغازینِ این نوشتارِ الکترونیکی، میان لحن محاورهای و عامیانه و گفتار ادبی و فصیح مردد بودم و در نوسان. نخستین نازنینی که در این وادی همراه من شد، مهدی سیبستانی بود. چه بسا باید بسط این حلقه را وامدار پایمردی او دانست که نیکخواهی و مددکاری فکری او مقوّم بسیاری از ارکانِ این پهنه بود. از یمنِ دوستی مهربانانه و خالصانهی او بود که حلقهنشینان افزوده شدند. دوستیِ او تا به امروز در این دیار غریب از فرصتهای مغتنمِ حیاتم بوده است. ماجرای ما میانِ ما باشد بهتر، اما مهدی تنها وبلاگنویس نیست. دوستی است مهربان و باصفا و یکرنگ. باری، در خلال مباحثاتِ من و او بود که کاتب کتابچه نیز به جمعِ ما پیوست. چند روزی از افتتاح صفحهی او نگذشته بود که ماهمنیر نیز از بیم هوویی مجازی، پا به این میدان نهاد با چای تلخِ آن روز و مختصرِ امروز. روزگاران بعدتر، شاهد حضور عباس معروفی بودم که گویی ناخواسته ردای ولایتعهدی و قبای نیابت سلطنتِ ملکوت با حضورِ خلوتِ انس بر دوشش افتاد!
این نازنینان، هستهی پدید آمدن حلقهی ملکوت بودند و بسیاری از حلقهنشینان به اشارتِ این همراهان پا به این عرصه نهادند و هنوز هم صوابدیدِ آنان و امروزه سلطان بانو، رکنی است در بسطِ بیشتر حلقه که دیگر امروز از فرط فزونیِ اراضیِ آن باید به قولِ جمشید برزگر، نویسندهی نکته، امپراتوریاش خواند! جمشید که به این جمع آمد، همسرش کیانوش نیز با زنی به طعم خاک، لرزان لرزان به جمعِ ما پیوست. سخن گفتن از سایر ساکنانِ این مجموعه سخن را به درازا میکشاند. امروز این مجموعه قریب به ۳۰ نفر قلمزن دارد که اکثراً فعال هستند و جدی در کار نوشتن. وسعت این مجموعه از ایران است تا آمریکای شمالی، اروپای مرکزی و اروپای غربی. این حلقهنشینان از انگلیس، آلمان، جمهوری چک، سوئد، هلند، فرانسه، کانادا و ایران هستند. گویی همگی به شیوهای زبانی مشترک را میشناسند و غل و نزاعی در میان نیست. القصه، اگر چه من در این صفحه، کماکان به شیوهی پیشینِ خود ادامه میدهم و خود را مقید به نوشتاری تخصصی نکردهام چنان که کاتب کتابچه میکند. نوشتار این صفحه از سخنان طنزآلودی که به نثر ناصری میان من و عباس معروفی و کاتب کتابچه و گاهی نویسنده نکته در میگیرد، تا سخنانِ جدی دربارهی سیاست، دین، فرهنگ و ادبیات همگی را شامل است. هنوز برای آن محدویتی قایل نشدهام و چنین مینویسم. باری ادبیات را قطعاً میتوانید ببینید که چگونه دستخوش تحول اساسی شده است. شاید باز بیشتر در خصوصِ اینها بنویسم. عجالتاً این نکات واجب مینمود که نوشته شوند.
پ.ن. زمانی که من شروع به وبلاگنویسی کردم، سلطان بانو را تنها با همان صفحه میشناختم که داشت. نوشتارِ او بود که بارقهی این کار را در ذهنم زد. الآن میفرمودند که مگر ما شما را کشاندیم به این وادی؟! آری، ایشان به اختیار ما را نکشاندند، ما خود به اختیار رفتیم!!
مطلب مرتبطی یافت نشد.