امروز در دانشگاه فرصتی به دستم آمد تا آن دشنامنامهی معاشرانِ همشهری نوین را به شجریان (نامهی مرجانِ دارابی) مرور کنم. خواندن این نوشتهی سرشار از بیرسمی و آکنده از ریا و تملق به اربابِ قدرت به جز حس اشمئزاز، ذهنم را پریشان ساخت که تا چه اندازه امکان دارد در این روزگار آدمی به میزان ۲۵ سال پیش بیندیشد و چنان از ارباب قدرت و اصحابِ حکومت سخن بگوید که گویی مدیح رسولالله را میسراید! با خود اندیشیدم که باید منصفی عزم کند و یکایک این نکاتِ پلیدِ این خودبینان را در رویشان بنهد که: خربطی ناگاه از خرخانهای / سر برون آورد چون طعانهای . . . دریغم میآید که حتی درشتگوییهای مولوی را خطاب به طاعنان خرج این طایفهی متحجر و منجمد کنم که نه شأن هنر میشناسند و نه قدر فرهنگ.
نوشتهی جدلیِ این خانم از همان نخست در تیتر مصاحبه پیچیده است و سرآغاز سخنش بوی متعفن خوشخدمتی به قدرتمدارانی است که دین را سرمایهی زور ساختهاند. این خانم چنان در فضایل علی لاریجانی و سازمان متبوعش داد سخن میدهد که آدمی حیران میماند که مگر مردمِ ما خدایناکرده مشتی طفل دبستانیاند که به همین سادگی آن همه دروغ و تزویر را بخرند. چنان جوّ سنگین جزمیتی بر این نوشته حاکم است که پرداختن به یکایکِ آن پراکندهگوییهای عنیف حوصلهای پولادین میخواهد آن هم برای مشتی گزافه! عجب است که این خانم به همین سادگی خودش را در جای ۶۰ میلیون ایرانی و بیش از آن جمعیت فارسی زبانِ جهان مینشاند و داوری میکند که: «آقای شجریان! انتظار می رود که شما در شصت و چند سالگی عمر پر بار خود به این قناعت عقلی و انصاف برسید و بدانید که این مردم شما را نه به خاطر شعر تصنیف «یک شب بیا منزل ما- حل کن دو صد مشکل ما- ای دلبر خوشگل ما» و یا به خاطر ریتم شش هشتم تصنیف خود ساخته «سرو چمان» دوست دارند، بلکه شما با همین نوای راز و نیاز معنوی «ربنا» به دل مردم نشسته اید.»! این خانم غافل است از اینکه شجریان خواننده است و هنرمند نه فقیه و مفتی. جالب اینجاست که ایشان تا آن حد خود را در مقام تعیین تکلیف برای شجریان میداند که آرزو میکند کاش او هنوز در خلوت قرآن میخوانده باشد! یکی نیست به این ناشستهروی مدعی دینداری بگوید مگر تو خدایی یا نایب رسولالله که چنین حکمی برای هنرمند وطن میکنی؟ دریغ این است که در نهایت وقاحت ابیات سایه را خطاب به شجریان از موضع بیرون میکشد و آن را پیراهن عثمان میکند. ایشان فراموش کردهاند که سایه چه ابیات پر اشارتی به همین دستگاهی که ایشان این قدر مجیزش را گفته است دارد. باور ندارید؟ بروید بخوانید. سیاه مشق تازه به قطعی جدید وارد بازار شده است که تاریخ هر شعری در پایاش ثبت است. همین. توضیحِ دیگری نمیخواهد. وانگهی، کجا در زمانهی پهلوی خوانندهای را به خاطر خواندن شعر حافظ به صلابه کشیدند؟ آن بیت نوار بیداد را که به یاد دارید: شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار / مهربانی کی سر آمد، شهریاران را چه شد؟ آن هم شجریانی که تملق هیچ قدرت و حکومتی را نگفته است. بماند که سخن بسی دراز میشود. من هم ایرادات شجریان را میدانم و خطاهایی را که او مرتکب شده است. اما حاشا و کلا که یک تارِ موی شجریان را به هزار از این مدعیان بفروشیم؛ ایضاً مشکاتیان را. این شیوه پلشتِ برخورد با هنر و قالب کشیدن فقهی و ایدئولوژیک حولِ آن، انصافاً کاری است که تنها از خشکمغزانی چون همین نودولتان بر میآید که در روز روشن حقایق را قلب میکنند و زبان به طعنِ فرهنگ و معرفت این دیار میگشایند. اگر در کارنامهی صدا و سیمای لاریجانی تنها همین برنامهی «هویت» میبود، تا قیامِ قیامت ننگش برای این دستگاه کفایت بود. این پلیدکاریها و خاک در چشم مروّت پاشیدنها سیره و سنت آن دستگاه شده است و البته که حکایتی نهان نیست و فغان از پیر و جوان بر آورده است. آری، کسی را که خواب باشد میتوان بیدار کرد، اما کسی که خود را به خواب زده است، هرگز بیدار نمیشود. این خانم (؟!) خود را بد جوری به خواب زده است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.