هم درین وقت که شیخ ما ابوسعید، قدس الله روحَهُ العزیز، به قاین بود امامی دیگر بود آنجا سخت بزرگوار. او را خواجه امام محمد قاینی گفتندی. چون شیخ آنجا رسید، او به نزدیک شیخ آمد به سلام. و بیشتر اوقات در خدمت شیخ بودی. به هر دعوت که شیخ را ببردندی، او از جهت موافقت شیخ، حاضر آمدی و به سماع بنشستی. روزی در دعوتی سماع میکردند، و شیخ ما را حالتی پدید آمده بود و جملهی جمع در حالت بودند، و وقتی خوش پدید آمده. مؤذن بانگ نماز پیشین گفت؛ و شیخ همچنان در حالت بود، و جمع در وجود بودند، و رقص میکردند، و نعره میزدند. در میان آن حالت امام محمد قاینی گفت: «نماز! نماز!» شیخ ما گفت: «ما در نمازیم.» و همچنان در رقص میگشت. امام محمد ایشان را بگذاشت و به نماز شد. چون شیخ از آن حالت باز آمد، گفت: «از آنجا که آفتاب برآید تا بدانجا که فرو شود بر هیچ آدمی نیفتد بزرگوارتر و فاضلتر از این مرد» – یعنی امام محمد قاینی – «و لیکن سَرِ مویی بازین حدیث کاری ندارد.»
– نقل از اسرار التوحید، ج ۱، ص ۲۲۶
نکتهها هست در این حکایت. اولین مدارای امام محمد قاینی است – اما مدارایی محدود و از سر تشبه جستن نه از سر فهم. دیگر، بلندنظری ابوسعید که بعد از آن حکایتی که میان او و امامِ قاینی میرود، باز هم چنان اعزاز او میکند که میگوید از شرق تا غربِ عالَم از او بزرگوارتر و فاضلتر کسی نیست. دیگر اینکه ابوسعید با تمامِ اینها یک نکته را به روشنی میگوید: امام محمد قاینی از تصوف و رقص و سماع هیچ نمیفهمد! چون اگر میفهمید، نمیگفت: «وقت نماز است!» برای ابوسعید آنچه میکرده، در باورِ خودش و حال و جذبهای که داشته، همردیف نماز بوده است. فهمِ این برای بزرگ و فاضلی چون امامِ قاینی هم سخت بوده. و آخر اینکه ابوسعید سخت اهلِ حال بوده. رقص و سماعاش به جای خود. چندان اهل رقص و سماع بوده که به قول محمد بن منور، او را حالتی پدید میآید. بانگ مؤذن بر میخیزد و او همچنان در حالت است. یعنی گوشاش به هیچ چیز و هیچ کس بدهکار نیست؛ سرش گرمِ کار خودش است. این ابوسعید ابوالخیر از شخصیتهای استثنایی و برجستهی تاریخ و فرهنگ ایرانیان است. سخت دوستاش دارم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.