سالهاست، سالهای خیلی درازی است که فکر میکنم، احساس میکنم، چیزی در اعماق وجودم به من میگوید که باید مطرب میشدم. باید یا خواننده میشدم یا نوازنده. از خوانندگی تنها گوشِ خوب به من رسیده است و البته صدایی نخراشیده! اما این سودای دورهای امروز هم گریبانام را گرفته بود. یا باید بروم دفنواز بشوم یا تنبکنواز. یا تار بزنم یا سنتور. امشب هوس کرده بودم بروم کمانچه یاد بگیرم. ولی به هر کدام از اینها که فکر میکنم و مشغلههای بیشمار فکری و عملی زندگیام را که میبینم، دچار افسردگی میشوم. این یک آرزو را گذاشتهام برای وقتی که اولین فرصت برای مطربی پیدا شود. هر وقت صدای ساز میشنوم ناخودآگاه انگشتانِ دستهایام به حرکت میافتند، بسته به صدای سازی که میشنوم. یا ادای تنبک زدن در میآورم یا ادای نواختن سنتور! مثل آدمهای دیوانه حرکات عجیب و غریب از من سر میزند. دیوانگی هم عالمی دارد علیالخصوص وقتی که در هوای مطربی باشد!
پانوشت نامربوط: کسی میداند چطور میشود مشکل اسکرولینگ را در این طرح تازهی ملکوت حل کرد؟ خودم دیگر دارم خسته میشوم از این اسکرولهای مشکلدار. اگر نشود حلاش کنم ممکن است ناچار به وضعیت قبلی برگردم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.