مهربانی کافی نیست . . .

همین جمله‌ی کوتاه را می‌گوید: «مهربانی کافی نیست». راست می‌گوید. دست‌ات که از همه جا کوتاه باشد، در بهترین حالت، متهم به تن‌آسایی هستی، متهم نه، اصلاً هستی. تمام راه با خودم فکر می‌کردم این سکه‌ی قلب – این قلب – را کجا می‌شود خرج کرد؟ کسی نمی‌خردش! خوب باشی یا بد، همیشه بدهکاری. بدهکار جاوید. با هیچ کس هم سنجیده نمی‌شوی. این ترازو فقط یک کفه دارد! روی شاهین این ترازو هم نوشته‌اند: «مهربانی کافی نیست».

صبح، دم سحر، حافظ را باز کرده بودم این ابیات آمد:
دفتر دانشِ ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود
می‌شکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه‌ی آن سرو سهی بالا بود
مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
قلب اندوده‌ی حافظ برِ او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

تازه می‌فهمی غمِ بی‌نهایت، غمِ بیکرانه، غم نامتناهی یعنی چه؟ و اما حزنی فسرمد و اما لیلی فمسهد! پر بیراه نیست. امروز روز بیست و یکم رمضان است.

بایگانی