کلید گشایش همهی رنجهای ما در فتوح امید است و استقامتِ قامتِ ایمان. فردایی که اکنون در ایران دمیده است، فردایی است که «نه آغاز و نه انجامِ جهان است». غم و شادیهای بسیاری پیش روی ما هست و خواهد بود. اما فردا، روزی است که خویشتن را میتوانیم تماشا کنیم. تمام هجوم همهجانبهی دستگاه کودتا و بساط فتنهی محمودیه همین بود که از ما امید را بستاند و همین که شادی را از ما برباید. تنها در نومیدی و اندوه است که آنها پیروز و ظفرمند خواهد بود. امید و شادی ما، آیهی هزیمتِ آنهاست. به گفتهی آن
میرِ دلاور: «مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود». این بزرگی فروختن، این تکبر کردن، این لاف خدایی زدنها که سخت با آن آشنا هستیم، همان است که غرور این ملت را زخمی کرده است اما رویش سبز جانهایشان را نستانده است.
فردا، روز محک است. روز آزمون است. فردا یک فرق بزرگ با ۲۲ بهمن دارد. روز ۲۲ بهمن روزی بود که در سایهی تبلیغات حکومتی و در پرتو نمایشهای مهندسیشده میتوان به آسودگی و آرامش قدم زد. در راهپیماییهای حکومتی که نظامهای حاکم و دولتیانِ بر مسندِ قدرت به حمایت از آن بر میخیزند و حفاظت خود را از آن دریغ نمیکنند، بیمی نیست و هراسی هم نیست. رفتن به چنین جمعی کارِ آسودگان است. ۲۵ بهمن اما روزی است که – با آن همه تهدید و خط و نشان کشیدنهای قدرت – تنها دلاوران خطرش را به جان میخرند. یکی نمایش سرسپردگی به نظامی مستقر است که این روزها آلوده شده است به ننگ جنایت و بیفرهنگی دروغ و ریا. دیگری تجلی امید و ایمان و صبر ملتی است که تسلیم تیغِ تبرزن نمیشود و همچون جنگلی سبز میروید و رسم شکفتن را از فرو نمیگذارد.
امروز را به بازخوانی بندهایی از
بیانیههای موسوی مشغول بودم و تجربهی عجیبی است مرور تحولی که در ذهن و زبان این مرد رخ داده است. این بخشهایاش را بخوانید:
«امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمیگیرد و تنها زمانی در ما تحکیم میشود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله.»
«اگر میخواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینههای خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن میکند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در میآورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.»
«ما با هم آمدیم تا با تجسس در احوال شخصی مردم مخالفت کنیم و از نفرتپراکنی و پروندهسازی بیزاری بجوییم.»
اینها همان چیزهایی است که مغز و اساس حرکت فرداست. فردا چیزی نیست جز جلوهی امید، ایمان، صبر و استقامت ما. فردا نه قرار است پایان این نظام باشد و نه قرار است کسی بمیرد. فردا روز زندگی است. اما فردای ما که ۲۵ بهمن باشد چه تفاوتهای بزرگ و شگفتی دارد با فردای ۲۲ بهمنی که گذشت. یکی مردِ میدان میطلبد و «دریا دل و دلیر و سرآمد» و دیگری جای هر آسودهی بیغم و بیدردی هم میتواند باشد. «نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد».
اینها را که مینویسم حکایت دل است. برای خودم زمزمه میکنم. باکی است که آنها که تازیانهی ترس خوردهاند یا تیر ستم در جانشان نشسته است و چراغ امیدشان کمفروغ شده است و صبرشان سر آمده است، گله یا ابراز خستگی کنند و گروهی طعنه بزنند در همراهان این مسیر سبز. اما «روزی که بجنبد نفس بادِ بهاری / بینی که گل و سبزه کران تا به کران است». آن روز، همهی یاران نومید و زخمدیده و ترسخوردهی ما نیز میتوانند سر برآورند و به بانگ بلند بگویند آن حکایتها «که از نهفتن آن دیگِ سینه میزد جوش». هر چه با خود فکر میکنم، میبینم که برای فردای ما، برای فردای ۲۵ بهمن و برای فرداهای امید، این شعر درخشان و روشنیافزا و گرمابخش سایه، چه مایه ناز و نوازش در خود دارد. باور فردای روشن برای بسیاری آسان نیست ولی این مضمون را همواره باید زمزمه کرد که: الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی / کزین شبهای ناباور منت آواز میدادم!
این شعر سایه را با «فتح بهشت» ونجلیز زمزمه کنید!
میخوانم و میستایمت پرشور
ای پردهی دلفریب رؤیارنگ
میبوسمت ای سپیدهی گلگون
ای فردا ای امید بینیرنگ
دیری است که من پی تو میپویم.
هر سو که نگاه میکنم، آوخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش میروم برپاست
سرنیزهی خونفشان به راهِ من
وین راهِ یگانه راهِ بیبرگشت.
ره میسپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک میافتد
برمیخیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمیماند.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو میپویم
رنج است و درنگ نیست میتازم
مرگ است و شکست نیست میدانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
میدانمت ای سپیدهی نزدیک
ای چشمهی تابناکِ جانافروز
کز این شبِ شومبختِ بدفرجام
بر میآیی شکفته و پیروز
میآیی و بر لبِ تو صد لبخند
میآیی و در دل تو صد امّید
میآیی و از فروغ شادیها
تابنده به دامن تو صد خورشید
وز بهر تو بازگشته صد آغوش.
در سینهی گرمِ تست ای فردا
درمانِ امیدهای غمفرسود
در دامن پاکِ تست ای فردا
پایان شکنجههای خونآلود
ای فردا ای امید بینیرنگ!
(سایه؛ ۱۴ شهریور ۱۳۳۰)
پ. ن. این یادداشت مهدی هم بسیار خواندنی و به جاست:
روز عصیان
این بندش را نقل میکنم که برویم کل متن را حتماً بخوانید:
«راهپیمایی برای تایید چنین نظامی که ریاکاری کمترین صفت آن است و بر گرده ظاهرسازی سوار است اصلا خرجی ندارد که هیچ کلی هم تشویق دارد. اتوبوس مجانی و ساندویج صلواتی و شربت نذری و هدایای رنگ و وارنگ سازمانهای دولتی. مثل یک پیک نیک است با بزرگترهای خانواده و خاندان. حالا اگر اهل اجر اخروی باشید آن هم به حساب تان منظور می شود. اهل اجر دنیوی باشید هم بالاخره دیده شدن در آن راهپیمایی اسباب آبروی مدیر و رئیس اداره شما ست و یک جایی حساب خواهد شد. فراموش نمی شود»
«قرار است ۲۵ بهمن یک ۲۲بهمن دیگر باشد؟ هرگز! این راه و مسیر سوته دلان و شکستگان و خون به دلها و اشک به چشمها و باتو خورده ها ست. کسانی که در وطن خود اسیرند. در خانه خود گروگان اند. آنها که زندانی دارند مثل آنها که فامیل شان و برادرشان در سپاه است یا دست اش به نفت و گاز و ارز و بانک می رسد راهپیمایی نمی کنند. آنها که شهیدی در راه آزادی و برابری داده اند تا در وطن خود آزاد زندگی کنند و با دیگر هموطنان شان برابر باشند مثل کسانی که برای تبعیت از فتوا و حکم مرجع تقلیدشان شهید شده اند راهپیمایی نمی کنند. آنها که از تحقیر روزمره و همه جانبه خود و ارزشها و عقایدشان بیزار شده اند مثل کسانی که هر روزه دیگران را تمسخر کرده اند و آنها را براحتی بیدین و جاسوس و مزدور و بی غیرت نامیده اند راهپیمایی نمی کنند.»