روزها به سرعت برق میگذرند و تا چشم به هم بزنی خرداد از راه رسیده و تکلیف حداقل چهار سال آیندهی کشور یا دقیقتر بگوییم یک نسل دیگر تا آن موقع روشن خواهد شد. پس مختصر مینویسم و فهرستوار.
۱. به دلایل مختلف (که شرحاش خارج از حوصلهی این یادداشت است) به باور من معقولترین و سنجیدهترین تصمیم در روزهای آخر پشتیبانی از حسن روحانی و رأی دادن به اوست. دست کم یکی از دلایل مهم چنین تصمیمی این است که در افق فعلی ایران چنین انتخابی اگر نگوییم بیشترین منفعت را به حال مردم و کشور دارد دستکم کمترین ضرر را دارد. گزینههای دیگر هزینههای سنگین و چه بسا جبرانناپذیری را بر ایران و ایرانی بار خواهند کرد که دست کم یک نسل بعد باید تاوان گزاف آن را بدهند. از آن طفلی که روز ۲۹ اردیبهشت متولد میشد تا آنکه در روز انتخابات یک روز مانده تا به سن قانونی رأی دادن برسد همگی سرنوشتشان به دست کسانی است که قاعدتاً از آنها انتظار خردمندی و دوراندیشی میرود. بسیاری از مردم – مردم عادی که شاید هیچ جنبهای از سیاست برایشان مهم نباشد – خشمگیناند. خشمگین از همه چیز و همه جا و همه کس. همین خشم آدمیان را به سوی تصمیمهای نسنجیده میراند. خشم و نفرت که بیاید آدمی به دست خود سرنوشت خود و همنوعاناش را به تباهی میکشاند. مراقب باشیم که مردم آزردهاند. «از نوازش نیز چون آزار ترساناند» و «ز سیلیزن ز سیلیخوار» و از آن تصویر بر دیوار لرزاناند. در این زمین مهگرفته و لغزان چیزی جز امید و آرامش دستگیر آدمیان نخواهد بود. و این فضای مهگرفته و غبارآلود از اینکه هست تیرهتر خواهد شد. ولی «چندین هزار امید بنیآدم است این». مراقب باشیم با خودمان و دیگران چه میکنیم.
۲. حواشی ماجراهای پیش رو – به خصوص قصهی شوراهای شهر و آن فهرستبندی تأسفبار به اصطلاح «اصلاحطلبان» هم باید برای آنها که داعیهدار اصلاحاند زنگ خطری باشد و هم برای مردم نشانهای از اینکه از این و آن گرهی از کارشان گشوده نخواهد شد. بذر امید در سینههای یکایک شهروندان این کشور است نه در قلم و زبان و بیان این سرسلسله و آن سردار و این پدر و آن مادر معنوی. چیزی که خاتمی و هاشمی و موسوی و روحانی را تبدیل به بیرقدار امید مردمان میکند خودشان نیست؛ این مردماند – یکایک این مردم از مرد و زن با تمام تفاوتها و تنوعهایشان – که این افراد را از فرش به عرش میبرند. سایه در یکی از ابیات آغازین بانگ نی همین نکته را – که به گمان من نکتهای است هم مدرن و هم عمیقاً سرشار از معرفت کهن – به شیوایی گفته است:
بی شما این نای نالان بینواست
این نواها از نفسهای شماست
آن نی هم بی ما هیچ است. بی ما، بی شما، نه اصلاحی معنا دارد نه تغییری. ایران هم بی شهرونداناش هیچ است. ایران هم بی انسان ایرانی و بدون یکایک اینها قطعهای خاک است و بس. ارزش و شرف ایران به ایرانی فرزانه و خردمند است. قصه را مختصر کنم. امید بستن به این فرد و آن فرد و این تجمع و آن گروه از اساس خطاست. افراد و گروهها باید خودشان را با ترازو و شاقول قدر نهادن به ارزشها و اصول کلانتر انسانی سازگار کنند نه بر عکس. میرحسین موسوی دقیقاً به خاطر درک همین نکتهی فخیم بود که ققنوسوار از میان خاکستر خویش سربرکشید و ستارهای شد که ما دستان خستهی خود را در دستان او نهادیم و گرم شدیم. دل به اصلاحطلب و اصولگرا و رهبر و پیشوا و مجمع و صنف بستن خطاست. تمام اینها جایی معنا و هویت پیدا میکنند که آدمی و انسان را هم در تفردش و هم در تجمعاش به رسمیت بشناسند. جز این اگر باشد حاصلاش جز حرمان و نومیدی نخواهد بود. هم برای آنان و هم برای ما. قصه را مختصر کنم:
کلید در امید اگر هست شمایید
در این قفل کهنسنگ چو دندانه بگردید
نگذارید که بذر امید را خویش و بیگانه با روی بر تافتن از خرد تباه کنند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.