امروز چهارمین سالروز عزیمت پرویز مشکاتیان از جهانِ تن است. پرویز در روزهایی خرقهی تن بر زمین نهاد که تلخترین لحظات ایران بود. کاش اکنون که نیمروزنهای از امید گشوده شده است و جانهای امیدواران اشتیاق پایان تلخیها را دارند، او نیز همراه ما – به جسم – بود. اما به جان، پرویز مشکاتیان، در میان زمزمههای ما جاری و منتشر است. رمز این همراهی در یک نکتهی ساده است: پرویز دیوانهوار عاشق ایران، عاشق خاکاش، عاشق فرهنگاش، عاشق مردماش و عاشق تمام میراثهای مادی و معنویاش بود. عشق او به ایران، بیقید و شرط بود. پرویز از نهیب بیخردان و نخوت خودکامهگان، مهرش را به ایران واننهاد؛ هرگز. این را به اعتبار روزها و لحظاتی که از نزدیک همکلام و همنفس او بودهام میگویم و شهادت میدهم که پرویز مشکاتیان در پریشانترین لحظاتاش هم هرگز دل از مهر ایران و مردماش نبرید. سختی و تلخی بسیار کشید اما باور داشت که «حق رها نکند چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی».
پرویز مشکاتیان، نفسهایاش، یادش، وجودش – و البته موسیقی و هنرش – در میان ما جاری است. او رودی است که از خروش نایستاده است. من همچنان هر بار که صدایاش در خاطرم طنین میاندازد، ابری به چشمام میدود. هنوز حسرت دیدار و جبر این فاصلهی پرناشدنی و ناگزیر، جانام را میگزد. و از اهل مهر و وفا، نیکی میماند و خرمی و شادی. چنانکه از پرویز مانده است.
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.