. . .
تو خوبی
و این همهی اعترافهاست.
من راست گفتهام و گریستهام
و این بار راست میگویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود.
***
تو خوبی
و من بدی نبودم.
تو را شناختم و تو را یافتم و همهی حرفهایم شعر شد و سبک شد.
عقدههایم شعر شد و همهی سنگینیها شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همهی شعرها خوبی شد
آسمان نغمهاش را خواند مرغ نغمهاش را خواند آب نغمهاش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پر شکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب در آمد.
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترینِ اقرارهاست. –
من به اقرارهایام نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.
***
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!
– شاملو
مطلب مرتبطی یافت نشد.