ز بام و در همه جا سنگ فتنه میبارد
کجا به در برمت ای دلِ شکسته کجا؟
فرو گذاشت دل آن بادبان که میافراشت
خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا؟
***
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دلِ آبگینه بشکن، که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
مطلب مرتبطی یافت نشد.