و اما الحدیث ذوشجون!

روزگار پراگ کماکان می‌گذرد. باری چنان‌که ذات ملوکانه پیشتر به نظر مترددین درگاه رسانیده بود، شبِ دوشین میزبانانِ نازنین من برای تدبیر امری حیاتی راهی ولایت آمستردام شدند و ناچار قبله‌ی عالم باید به میهمانیِ‌ سیاح الملکوت (ایگناسیو)‌ و قدیسه‌الملکوت (ترزا)‌ می‌رفت. غروبِ دیروز را به همراه ایگناسیو و ترزا به تفرج و سیاحت مرکز شهرِ پلِ‌ چارلز و حوالیِ‌قصرِ‌ تاریخی شهر گذراندیم. آنگاه سوار بر قایق گشته و به همراه بانگِ‌ نوشانوش رودِ‌ ولتاوا را پیمودیم. عندالمراجعت به نزد ظهیرالملکوت بازگشته و اسبابِ‌ موکب همایونی را برچیدیم و رحل اقامت در سرای کیوان افکندیم. بساط شام را دیشب در رستوران کِنوِلو در منتهای الیه میدان واتسلاو پایین موزه‌ی ملی چک تدارک دیده بود سیاح‌الملکوت. ناگفته نماناد که ساختمان رادیو فردا نیز در مجاورت همین موزه واقع است. باری دیشب را پس از مراجعت به گفت‌وگو با کیوان سپری کردیم تا حوالی سحرگاه. نیمروز که از خواب برخاستیم،‌ پس از گشت و گذاری کوتاه به خانه بازگشتم و کوله بر دوش به حوالی ساعت نجومیِ‌ شهر آمدم در کنار مجسمه یان هوس (کشیشی پروتستان که در همین میدان او را زنده‌زنده سوزاندند). اکنون در کافه‌ای نشسته و در کار تدبیرِ‌ صفحاتِ‌ ملکوتیم. عجالتاْ این چند خط را از سفرنامه‌ی پراگیه‌ی سلطان داشته باشید تا بعد!

بایگانی