وبلاگ مرده را ز تو روحی به تن رسید!

دست و پای این وبلاگ به جنبیدن آمد باز، هر چند مددی از جانب یاران صاحب فن و بصیرت نرسید و خودم باید یکتنه از عهده‌ی رتق و فتقش بر می‌آمدم هنوز البته اندکی کار دارد و صیقل می‌خواهد. عجالتاً وبلاگ ماه‌ منیر را که تازه وارد جمع ماست به راه انداختم که مایه‌ی شرمندگیِ من نشود. سایرین هم به ترتیب و تدریج به عالم مُلک بازخواهند آمد. ساعاتی چند، باز هم صبوری ورزید تا آثار حیات در وجنات و جوارحِ ایشان نیز پدیدار آید. یعنی که حکایت امر است و اراده که وقتی به عالم خلق می‌پیوندد از جانبِ اربابِ ملکوت، آن‌گاه گویند که کن، فیکون!
از ماجراهای شبِ دوشین حکایت‌ها دارم و گفت‌وگوهایی که با داریوش آشوری داشتیم هنگام خوردن شام. این تأخیر به خاطر بد قلقی و ننه من غریبم این سیستم ام‌تی (یا شاید هم بیسوادیِ من!) بود که با این همه درنگ حکایت‌ها را می‌نویسم. دستِ کاتب کتابچه و صاحبِ سیبستان و شاعر سمرقند نیز به همین اقتضاء بسته ماند. گشوده خواهد شد ولی. اندوهگین مشوید:
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرّد
کاین سر ز سربلندی بر ساقِ عرش ساید!

بایگانی