کاف رو هم یافتم!
دوستان ببخشید. بالاخره یافتمش. ولی این بار ب رو با سه نقطه نمییابم!! یعنی «ب» برویز رو!! خلاصه کنم توی این سرزمین همه چی عجیبه. کلی کوه و دره و درخت داره. همش جنگله. اینقدر فراز و نشیب داره که حالمو از یکنواختی و صاف و مسطح بودن لندن به هم زد. اما یه چیز افتضاح داره: ایستگاههای قطارش اینقدر سرد و بیروح و تکنولوژی زده است که آدم فکر میکنه رفته تو قبرستون! بر خلاف ایستگاههای قطار لندن که دوستداشتنیتره ولی از حق نگذریم که قطارشون کیفیت بینظیری داره. واقعا مثال زدنیه. اما یه چیز ناجور اینه که این بدبختا انگلیسی یاد ندارن. بیانصافا (با عرض معذرت از خوباشون) جواب انگلیسی صحبت کردن آدمو هم نمیدن!! اینجا اصلا مث لندن شهر شلوغی نیست. دیشب توی فرانکفورت داشتم تنهایی قدم میزدم ولی انگار شهر مرده است و ذیوجودی توی این شهر نیست! حروف صفحه کلید اینا رو هم هی باید بگردی تا پیدا کنی. فقط یه خورده دردسر داره. فکر کنم الآن هادی داره شاخ در میاره که من دارم این حروف اینجوری سریع پیدا میکنم!! بله قربان این کارا کار هر کس هر کس نیست! به هر تقدیر این کشور هر چی که باشه با ذائقهی من دیوونه جور نیست. من اینجا علیرغم دل باز بودنش دلم میگیره!
در ضمن اگر چه من یه زمانی آلمانی خونده بودم و هنوز یه چیزایی بلغور میکنم شما لطفا برام آلمانی میل نفرستید و یادداشت نذارین. خشونت و بیروحی این زبون آزارم میده. هر چی باشه هیچ زبونی زبون شیرین فارسی نمیشه. دیشب کلی شعر حافظ و مولوی واسه ملت خوندم که باورشون نمیشد انگار که یکی توی غرب بتونه با این اشعار زندگی کنه. اینو هم بگم که یادم نره. دلم برای دانیال تنگ شده!! دوست داشتم الآن اینجا پیش من بود. پسر تو گم و گور شدی ها! سایتت که به روز نمیشه من هم یا وقت نمیکنم یا اختلاف ساعت دارم یا ساعتم خوابه که بهت بخوام زنگ بزنم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.