ای با من و . . .
فقط همین دو تا بیتو بخونین:
ای با من و پنهان چو دل، از دل سلامت میکنم / تو کعبهای هر جا روم قصدِ مقامت میکنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری / شب خانه روشن میشود چون یاد نامت میکنم
آخه چه جوری میشه از تو دل برید؟ چطور میشه از تو گسست که همه چیزو آدم از دست نده؟ آره میشه فراموشت کرد، ولی فراموشیِ تو، یعنی نسیان خویش! یعنی . . .نمیدونم. من با وجود اینکه خیلی سعی میکنم توی تحلیلهای جهان اطرافم جانب «واقعگرایی» رو حفظ کنم ولی توی این مقوله خاص، عشق حتی اگر رؤیاس، حتی اگر خیاله، من به همین خیال، به همین رؤیا، به همین سراب دلخوشم! تو سرابی یا روحِ شرابی؟ تو چی هستی که باز هم بعدِ عمری فریب، بعد دراز روزگارِ کوتهدستی و غربت، بعد این همه اندوخته تجربههای درد و غم، باز هم هستی! باز هم هستی و از در و دیوار میتابی. من از تو کجا فرار کنم؟ مگه ما چه هیزمِ تری به تو فروخته بودیم که اینجوری شب و روزِ منو، لحظهها و ثانیههای منو مسخر کردی؟ چرا؟
خاطرت هست که روزی (نه ببخشید شبی) ترجیعِ آینه رو که لحظه به لحظه همونجا از جان ترشح میکرد برات خوندم؟ آینه! من چقدر با این کلمه اخت و عجینم! آینه:
ای ماهی گریز!
در برکههای آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیام
اینک به سحرِ عشق
از برکههای آینه راهی به من بجو!
مطلب مرتبطی یافت نشد.