بگریست چشمِ ابر بر احوالِ زارِ من . . .
ظهر هوا آفتابی بود. حدود یه ساعتِ پیش رفتم بیرون، دیدم زمین خیسه و هوای بوی لطیف بارون میده. گفتم: «آسمان به حالِ زارِ من گریست!». الآن یه کاری داشتم به عفت زنگ زدم، میگه همین حالا یادِ من افتاده. نگو برف باریده بوده!!! من خیال میکردم بارونه! برف اومده بود ولی ننشسته بود. امّا، جای شکرش باقی است که آسمون حداقل به حالِ من میگرید. برین اینو گوش بدین:
فریادِ جنون
. . .
دلِ شکستهی حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغِ هوایی که بر جگر دارد
مطلب مرتبطی یافت نشد.